کامران خداپرستی

پنج متالورژ در یک اتاق

حاضرم باهاتون شرط ببندم عنوان پنج متالورژ در یک اتاق باعث شده در حال خوندن این نوشتار باشید. اگر اجازه بدین می خوام تو خماری نگهتون دارم و اول یک موضوع دیگه رو بگم و بعدش برسم به داستان انتخاب این عنوان.

نمی‌دونم خوش‌شانس بودم یا بدشانس ولی بعد از چهار ماه راهنمای همشهری خریدن و کلی مصاحبه رفتن، کار مهندسی من از یک آزمایشگاه متالورژی استارت خورد، تازه اونهم به صورت پاره وقت. (تذکر این نکته از اهم واجبات است که شاید شما یادتون نیاد ولی در زمان قصه‌ی ما، راهنمای همشهری چیزی بود تو مایه های لینکدین و تلگرام و ایران تلنت و دیوار و شیپور و ایلان ماسک و پرینتر سه بعدی!)

بگذریم… تو آزمایشگاه همه چیز داشتم غیر از شرح وظایف!

به عنوان مثال، اول صبح باید ریزساختار پره متحرک ردیف اول توربین زیمنس رو بررسی می‌کردم بعدش سراغ تلفن می رفتم و بازاریابی تلفنی انجام می دادم و بعد از ناهار هم آچار چرخ ماشین رو بر اساس استاندارد ملی، تست می کردم. (تو رو خدا نخندید. جدی میگم!)

تازه، باید گزارش اولی و سومی رو برای مشتری می‌فرستادم و گزارش دومی رو به رئیسم می‌دادم.

اما اصل مطلب…

چهار سالی که در آزمایشگاه متالورژی بودم، یکی بود که خیلی اذیتم کرد. حریفش هم نمی‌شدم. یک اسم هم نداشت، چند تا اسم داشت. اسمهاش اینها بودند:

شک – تردید – گمان – عدم اطمینان

یادم هست یکبار نصفه شب از خواب پریدم چون شک برم داشته بود که مبادا ساختار رو اشتباه تفسیر کرده باشم و اون چیزی که زیر میکروسکوپ دیده‌ام ماتنزیت نباشه و بینیت باشه. تا صبح خوابم نبرد و منتظر بودم زودتر صبح بشه تا ببینم می تونم نمونه رو جایی بفرستم که میکروسکوپ الکترونی داشته باشن و خیالم رو راحت کنن.

این شک و تردیدها وقتی کشش و سختی سنجی و خزش انجام می دادم خیلی کمتر بود و حتی به سمت صفر میل می کرد ولی امان از متالوگرافی و تعیین سیکل عملیات حرارتی و بررسی علل تخریب و تعیین فولاد معادل که بعضی مواقع دمار از روزگارم در‌می‌آورد.

البته من هم در مقابل هجوم شک و تردید بیکار نمی‌نشستم. دستم خالی نبود و چند گزینه‌ی خیلی خوب داشتم.

مهم ترینشون، تنها همکارم در آزمایشگاه یعنی آقای نظری بود. خیلی مواقع وقتی گیر می‌افتادیم، راهکاری پیشنهاد می داد تا به یک نتیجه‌ی قطعی‌تر برسیم.

کورش و علیرضا هم که مدت کوتاهی همکارم شدند، کمکهای موثری برای رفع تردیدها بودند.

بابک هم بود که از اونور آب با ایمیل راهنمایی می‌کرد.

بارها پیش اومد که از حامد خواهش کنم از طبقه‌ی چهارم بیاد پایین (آزمایشگاه در زیر زمین ساختمان بود) تا مقطع شکست یا شکل ترک رو ببینه و نظرش رو بگه.

چندین بار پیش اومد که بطور همزمان از چند نفر از دوستان متالورژ خواهش کردم بعد از ناهار در مسیر رفتن به اتاقشان، سری هم به آزمایشگاه بزنند تا از تبادل نظرها و از برآیند دیدگاه‌های بعضا ۱۸۰ درجه مخالف، به یک نتیجه‌ی قابل قبول برسیم.

حوصله‌اتان را سر نمی برم…

پس از سپری شدن چهار سال، دوران کار من در آزمایشگاه با همه ی فراز و نشیبهایش به پایان رسید و من راهی یک شرکت مشاور مهندسی شدم. در بخشی که کار می‌کردم تمام همکارانم مهندس مکانیک بودند، از کارآموز گرفته تا مهندس با سی سال سابقه. برایم جالب بود که همه سرگرم کار خودشان بودند و خیلی کم پیش می آمد سر موضوعی بال بال بزنند. جالبتر این بود که از وقتی مراجع کارم کدها و استانداردها شدند، کمتر با خودم درگیر می شدم و راحت‌تر تصمیم می‌گرفتم.

خوب… فعلا تا اینجا یادتان بماند تا بپردازم به ماجرای عنوان این مقاله یعنی پنج متالورژ در یک اتاق

چند شب پیش داشتم کامنتهای یک پست لینکدین را می خواندم که دیدم مهندسی که ایرانی هم نبود، این کامنت را نوشته است:

Q:  What do you have with five Metallurgists in the room ?

A:  Five opinions !

ناخودآگاه ذهنم رفت به ۲۰ سال پیش و ماجراهای آقای مشکوک در آزمایشگاه متالورژی یعنی خودم. داشتم به این موضوع فکر می کردم که پنج تا که سهل است، من حداقل دو سه بار شش هفت تا متالورژ رو توی آزمایشگاه دور هم جمع کرده‌ام و شش هفت تا نظر که بماند، ده دوازده نظر دیده و شنیده‌ام.

الان من در نقش دیوید کاپرفیلد ظاهر می شوم و حدس می‌زنم که به احتمال خیلی زیاد دارید از خودتان می‌پرسید: “آیا این موضوع حقیقت داره؟ مگه متالورژی چه فرقی با مکانیک و الکترونیک داره که اینهمه در موردش داستان‌سرایی می شه؟”

یادم هست حدود ده سال پیش سایتی به نام گیگاپدیا بود که کتابهای خوبی برای دانلود داشت. یکی از کتابهایی که در آن زمان شاید به خاطر عنوانش یا شاید به خاطر تصویر جلدش دانلود کردم این کتاب است:

تصویر زیر را از صفحه ی ۵ این کتاب برداشته‌ام. نمی دانم پاسخ سوالهایتان را می گیرید یا نه، اما امیدوارم کمک کند.

دوباره شک و تردید اومده سراغم. الآن دو دلم که اینهایی که براتون نوشتم و شما هم وقت گذاشتید و خوندید، منطقی و مستدل بودند یا کلاً ربطی به موضوع نداشتند؟ اصلاً کدوم موضوع؟

خروج از نسخه موبایل