کامران خداپرستی

Shift Delete یادمان نرود!

حکایت اول       زمان: یکی از روزها        مکان: یک آشپزخانه

دختری از مادرش پرسید: “همیشه برام سوال بوده که چرا همیشه سر و ته سوسیس‌ را با چاقو می‌زنی، بعد آن را داخل ماهیتابه می‌اندازی!”

مادرش پاسخ داد: ” علتش رو نمی‌دونم. این کار رو وقتی بچه بودم، از مادرم یاد گرفتم.”

دختر کوچولو پیش مادربزرگش که در حال تماشای تلویزیون بود رفت و پرسید که چرا سر و ته سوسیس را قبل از تفت دادن، صاف می‌کند. مادربزرگ با مهربانی گفت: “راستش چون قبلا دیده بودم که مادرم این کار رو می‌کنه، خودم هم همیشه این‌جوری سوسیس سرخ می‌کردم. دلیلش رو نمی‌دونم.”

قضیه جالب شده بود. با مادرِ مادربزرگ تماس گرفتند تا بفهمند که چرا سر و ته سوسیس را می‌زده. او وقتی داستان را شنید، خندید و گفت: “سال‌های خیلی دوری که از اون حرف می‌زنید، من تو آشپزخانه فقط یک ماهیتابه کوچیک داشتم و چون سوسیس‌ها داخلش جا نمی‌شدند، مجبور بودم سر و ته اونا رو بزنم تا کوتاه‌تر بشن… همین!”

 

حکایت دوم       زمان: سال ۱۳۸۸         مکان: یک آزمایشگاه متالورژی

یک شیت آلومینیومی را برای تست کشش به یک آزمایشگاه معتبر فرستاده بودم. بعد از یک هفته، گزارش آزمایشگاه به همراه باقی‌مانده‌ی نمونه‌ها به دستم رسید. قبل از این که به نتیجه‌ی آزمایش نگاه کنم، توجهم به چیزی جلب شد… کنار نمونه‌های کشش، صاف نبود و انگار با وسیله‌ای مثل قیچی آنها را بریده بودند.

به شماره تلفنی که پایین گزارش آزمایشگاه نوشته شده بود، زنگ زدم. بعد از کمی معطلی، بالاخره به آزمایشگاه مکانیکی وصل شدم.  مکالمه‌ای که انجام شد، این بود:

من: ” سلام. می‌بخشید مزاحم شدم. این گوشه‌های باقیمانده‌ی نمونه‌‌ای که خدمتتون فرستاده بودم صاف نیست. شما تست رو بر اساس استاندارد انجام داده‌اید؟”

ایشان: ” خیالتون راحت باشه. ما تمام کارهامون بر اساس استاندارد انجام می‌شه. برای نمونه‌های نازک مثل نمونه‌ی شما کاری که می‌کنیم اینه که شیت رو روی شکل نمونه‌ی کشش استاندارد ASTM A370 می‌ذاریم و با یک قیچی دورش رو می‌بریم و بعد تست می‌کنیم.”

تازه فهمیدم دلیل این که نمونه‌های کشش یک ذره کوچک به نظر می‌رسیدند، چه بود.

 

حکایت سوم      زمان: سال ۱۳۹۰         مکان: یکی از سایتهای ساخت نیروگاه

همکاران مکانیک برای بازدید از سایت و جانمایی تجهیزات عازم سفر بودند و من هم همراهشان رفتم. هنگام خوردن ناهار، بازرس سایت از خاطراتش تعریف می‌کرد. یکی از خاطراتی که برایمان تعریف کرد و به یادم مانده، این بود:

” تو یکی از پروژه‌ها، داشتم پلیتها رو چک می‌کردم که دیدم روی چند تایی از اونها USt 37-2  حک شده. به نماینده‌ی پیمانکار که جوون کم سن و سالی بود گفتم: این چیه؟ جواب داد: همونطور که می‌دونید کشور اوکراین تو صنعت فولاد خیلی قویه و این U اول اسم اوکراینه و این ورقها، اوکراینی هستند. خیالتون از بابت کیفیت راحت باشه.

کمی مردد موندم. چند تا از همکاراش همراهش بودن و نمی‌خواستم جلو اونها سرافکنده بشه. گفتم: می‌دونی این مهندسای دفتر تهران ما کیفیت فولاد روسی رو بیشتر قبول دارن. پس لطف کن و بگو این چند تا پلیت رو علامت بزنن که استفاده نشه و فقط از RSt 37-2 استفاده کنین.”    

 

حکایت چهارم    زمان: سال ۱۳۸۷         مکان: سالن جلسات یک کارفرما

همکارم چند نکته‌ی فرآیندی گفت و من هم به مشکلات متالورژیکی پروژه اشاره کردم. بعد از این که صحبتهایم تمام شد، آقایی که در منتهی‌الیه سمت راست میز کنفرانس نشسته بود عینکش را جابجا کرد و گفت: ” شما همین حرفها رو تو این نامه هم که به کارفرما داده‌اید نوشته‌اید که با تخلیه‌ی خط، دما به منهای صد میرسه و لوله‌ی فولادی دچار مشکل می‌شه. من هیچکدوم از اینها رو قبول ندارم. من رئیس کمیته‌ی بحران شرکت … هستم و اگه دکتر … رو سرچ کنید، سوابقم رو می‌بینید. خودم یکبار LNG رو که تو شیشه بود، کف دستم گرفتم و هیچ اتفاقی هم نیفتاد.”

 

حکایت پنجم     زمان: سال ۱۳۹۳         مکان: سالن جلسات یک کارفرمای دیگر

سرم به‌شدت درد گرفته. ساعت نزدیک ۱ هست و هنوز جلسه تمام نشده. ۴ ساعت هست که ۱۵ نفر آدم از کارفرما و پیمانکار و مشاور دور هم جمع شده‌ایم و سر یک کلمه داریم دعوا می‌کنیم. آخه من نمی‌دونم اون کسی که برداشته تو قرارداد نوشته:

All main welds shall be tested by RT

این main weld رو از کدوم خراب‌شده‌ای پیدا کرده؟ نه تو استاندارد هست نه کسی تا حالا اونو جایی دیده! اگه این نامهندس رو پیدا کنم، مجبورش می‌کنم با زبون خوش، یک‌بار کل ISO 9000 رو توی دفتر مشق، خوش‌خط و تمیز بنویسه.

 

نتیجه‌گیری مودبانه و با‌کلاس       می‌گویند گام اول در یادگیری (Learning) فراموش کردن آموخته‌های نادرست قبلی (Unlearning) است. برای زدودن آموزه‌های اشتباه، Delete کردن کافی نیست، باید حتماً سراغ Shift Delete برویم.       

نتیجه‌گیری نه‌چندان مودبانه ولی خیلی با‌کلاس       برتراند راسل که یکی از فیلسوفان برجسته‌ی قرن بیستم به‌شمار می‌رود، جمله‌ای هشت ریشتری دارد:

 

دوستم داود که الآن کاناداست، تکیه کلام جالبی داشت و ورد زبانش بود که: “حقیقت تلخه مثل ته خیار!” در ترجمه‌ی این جمله‌ی جناب راسل  هر چه هم بخواهید با کلمات بازی کنید و زهرش را بگیرید، از تلخی آن کاسته نخواهد شد و در بهترین حالت به نتیجه‌ی زیر می‌رسید:

انسانها نادان به دنیا می‌آیند نه احمق. احمق شدن نیاز به آموزش دارد.

خروج از نسخه موبایل