کامران خداپرستی

آبگوشت با طعم استیل!

در آزمایشگاه متالورژی جای دو دستگاه واقعاً خالی بود یکی دستگاه تست ضربه و دیگری کوانتومتر. چندین بار برای خرید آنها طرح توجیهی نوشتم و به اندازه‌ی یک زونکن، کاتالوگ و پروفرما جمع کردم ولی هر بار در یکی از خوانها گیر می‌کرد و به سرانجام نمی‌رسید. یک بار تا خوان ششم هم رفتم ولی معاون مالی تشخیص داد هزینه‌‌ی زیادی دارد و به آسانی آب خوردن، درخواست خرید بایگانی شد. جالب اینکه در این آخرین بار، به تولید کنندگان داخلی هم رضایت داده بودم اما نشد که نشد. البته این را هم بگویم که این تکرار مکررات باعث شد نوشتن “مطالعه‌ی‌ امکان‌سنجی” یا همان PFS و FS را یاد بگیرم.

با نبودن دستگاه ضربه یک جور کنار می‌آمدیم ولی آزمون آنالیز شیمیایی یا همان کوانتومتری را نمی‌شد بی‌خیال شد چون این آزمون برای تعیین گرید یا مطابقت با استاندارد حتماً باید انجام می‌شد و راه گریزی وجود نداشت.

مجبور شدیم برای کوانتومتری، با پذیرفتن مسئولیت ریسکها، از خدمات یک آزمایشگاه دیگر استفاده کنیم اما مشکلی که وجود داشت دوری راه بود که فکرمان را حسابی مشغول کرده بود. اوایل، نمونه‌ها را خودم یا همکارم با آژانس به آن آزمایشگاه می‌بردیم و جواب نمونه‌های قبلی را می‌گرفتیم و برمی‌گشتیم اما دو مشکل وجود داشت یکی بحث هزینه و دیگر این‌که وقت مفید یکی از پرسنل آزمایشگاه در این مسیر رفت و برگشت (حداقل یکساعت و نیم) تلف می‌شد.

پس از مدتی یک پیک موتوری پیدا کردیم که نمونه‌ها را می‌برد و با توافقی که کردیم، آزمایشگاه، نتیجه‌ی آزمایش را برایمان فکس می‌کرد. کارمان راحت‌تر شده بود اما مشکلات جدیدی بوجود آمد. یکی از مشکلات این بود که آزمایشگاه همکار معمولاً آخر وقت کاری نتایج را فکس می‌کرد. مشکل دیگر اینکه ما در آزمایشگاه فکس نداشتیم و باید مرتباً با منشی رئیس تماس می‌گرفتیم که فکسها رسیده‌اند یا نه و تازه پس از رسیدن فکس باید یک نفر آن را از ساختمان رئیس که با ما یک ربعی فاصله داشت، برایمان می‌آورد. چند باری هم پیش آمد که منشی، فکسهای نتایج کوانتومتری را به اشتباه لابه‌لای چند نامه‌ی دیگر گذاشته بود و می‌گفت چیزی به دستم نرسیده است. خلاصه… کم‌کم منشی از دست تماسها و پی‌گیریهای ما کلافه و روابطمان تیره و تار شده بود.

این را بگویم که این صحبتها مربوط به اوایل دهه‌ی ۸۰ خورشیدی است و برای این که فضای کار را مجسم کنید باید به این خاطره اشاره کنم که یکی از دوستانی که در همان زمان در یک آزمایشگاه متالورژی در کانادا کار می‌کرد می‌گفت: « اینجا وقتی نتیجه‌ی تست آماده شد اگه مشتری بخواد ما گزارش رو براش ایمیل می‌کنیم. فقط کافیه یه کلیک کنیم. همین» و ما کلی حسودیمان می‌شد!

قبل از رسیدن به جایی که منشی رئیس، دیگر جواب سلاممان را هم ندهد به سیم آخر زدیم و با مدیر فنی آزمایشگاه همکار صحبت کردیم و با خواهش و تمنا قرار شد هر روز ساعت ۲ به آنجا زنگ بزنیم و آنها نتیجه‌ی کوانتومتری را تلفنی بخوانند و ما روی یک برگه یادداشت کنیم. اینطوری دیگر نیازی به فکس نبود و یک روزه هم جواب آزمون آماده بود یعنی اگر امروز ظهر نمونه را با پیک موتوری می‌فرستادیم، فردایش ساعت ۲، نتیجه‌ی کوانتومتری را در اختیار داشتیم.

همه چیز به خوبی پیش می‌رفت تا اینکه…

از موسسه‌ی استاندارد یک ورق وارداتی فرستاده بودند. وقتی از پاکت درآوردمش، برق می‌زد. صیقلی، درخشان و بدون هیچ خشی. فهمیدم فولاد زنگ‌نزن یا همان استیل است. مشخصات مکانیکیش که از آزمون کشش بدست آمد هم بسیار عالی بود… استحکام نهایی ۱۰۰۰ مگاپاسکال، تنش تسلیم ۷۰۰ مگا‌پاسکال و تغییر طول نسبی ۴۰ درصد.

تا قبل از آن، انواع فولاد کربنی را تست کرده بودم و این اولین باری بود که Stainless Steel را می‌کشیدم. اعداد آزمون کشش و نتایج کوانتومتری که همکارم بصورت تلفنی گرفته بود را وارد جداول گزارش آزمون کردم. گزارش را پرینت گرفتم و مهر و امضا کردم و به صاحب کار تحویل دادم تا ببرد.

دو سه ساعتی گذشته بود که تلفن آزمایشگاه زنگ خورد. پشت خط، صاحب همان ورق استیل بود.

« آقا به نظرتان اصلاً امکان داره ورق فرانسوی مطابق استاندارد نباشه؟»

« بفرمایید موضوع چیه؟ چی شده؟»

« ما نماینده‌ی شرکت معروف سب در ایران هستیم و این ورقها رو مستقیماٌ از خود شرکت برای ساخت زودپز وارد کرده‌ایم. الآن من در اداره استاندارد هستم. شما در گزارش آنالیز شیمیایی، یک عنصر را اشتباه حساب کرده‌اید و باعث شده‌اید استاندارد اجازه‌ی ترخیص ندهد.»

کمی سکوت کردم. باید موضوع را بررسی می‌کردم.

« لطف می‌کنید گوشی را به دوستمان در اداره‌ی استاندارد بدهید.»

با کارمند موسسه استاندارد صحبت کردم و از او خواستم یکی دوساعتی صبر کند تا من دوباره گزارش را بررسی کنم. موافقت کرد.

گرافهای آزمون کشش را دوباره کنترل کردم ولی مورد خاصی ندیدم. نتایج آنالیز شیمیایی هم دقیقاً همان چیزی بود که همکارم از گوشی تلفن شنیده بود و روی برگه نوشته بود و من هم همانها را در گزارش آزمون وارد کرده بودم.

یکدفعه فکری به ذهنم رسید. به مدیر فنی آزمایشگاه همکار زنگ زدم و خواهش کردم برگه‌ی آنالیز کوانتومتری آن نمونه را همین الآن برایم فکس کند. خودم به ساختمان ریاست رفتم و منتظر نشستم تا فکس برسد.

 وقتی فکس را دیدم آه از نهادم برآمد … درصد وزنی یکی از عناصر اصلی که الآن یادم نیست کدام عنصر بود، صدم درصد که ما در گزارش نوشته بودیم نبود بلکه درستش، دهم درصد بود.

این که اشتباه از خواننده‌ی گزارش بود یا از شنونده‌ی تلفنی آن اصلاً مهم نبود. مهم این بود که نباید چنین اشتباهی رخ می‌داد.

بی‌درنگ با موسسه‌ی استاندارد تماس گرفتم و گفتم که اشتباه از جانب ما بوده است و گزارش تصحیح شده آماده است.

مشتری، آخر وقت آمد و گزارش اصلاح شده را برد و نیازی به گفتن نیست که چقدر شرمسار بودم و در مواجهه با او چه دقایق دشواری را پشت سر گذاشتم.

بعد از این اتفاق، هرگز از تلفن برای دریافت آنالیز کوانتومتری استفاده نکردیم و دوباره سیستم استفاده از فکس را با همه‌ی مشکلاتش به راه انداختیم.

درس مهمی که یاد گرفتم این بود که در بعضی کارها، دقت و کیفیت حرف اول را می‌زند و به هیچ وجه، هیچ چیزی نباید آنها را تحت‌الشعاع قرار دهد و نباید فدای عامل دیگری شوند از جمله سرعت.

در کنارش این را هم فهمیدم که بعضی وقتها احتمالات ضعیفی که اهمیت چندانی به آنها نمی‌دهیم، مشکلات بزرگی پدید می‌آورند.

هنوز هم زمانی که نگاهم به دیگ زودپز می‌افتد یا هر وقت برای ناهار آبگوشت داریم یاد خاطره‌ای می‌افتم که برایتان تعریف کردم. اتفاقاً زودپزمان دقیقاً شبیه همین تصویری است که برایتان گذاشته‌ام و روی درش در کنار نشان استاندارد ایران، نام SeB با یک مثلث در کنارش، حک شده است.

خروج از نسخه موبایل