یک روز پاییزی در نمایشگاه

دیدگاهتان را بنویسید

ارسال دیدگاه به عنوان یک کاربر مهمان.

  1. با ذوق داشتم این خاطره جذاب رو میخوندم و برام خیلی جالب بود اینکه آدم بعد چندین سال، دوستان قدیمی رو میبینه و به این فکر میکردم که هر کسی در طول سالیان چه مسیری رو ممکنه ادامه بده، که یهو رسید به دو سال پیش و نبود ایشون در غرفه… واقعا ناراحت شدم… چه خوب که آزمایشگاهی به نام ایشون راه اندازی شده.

    1. درود خانم خیری عزیز،
      من هم با شما هم نظرم که تنها دلخوشی بازماندگان پس از رفتن آدمها، امتداد نام و تاثیرشان است. این نوشتار اگر چه تلخ بود اما آن را نوشتم تا آزمایشگاه پروژه بامداد الگویی باشد که بدانیم با این کارها می توان نسلها را به هم پیوند داد و فقط گفتاردرمانی! نکرد بلکه در عمل نیز یاد بزرگان را گرامی داشت. البته این را دیگر ننوشتم که چه خوب است به جای “یادبودها” بتوانیم “یادهستهای” زیادی برگزار کنیم
      و نام نیک افراد برجسته را در دوران حیاتشان مطرح کنیم و از کارهایشان قدردانی نماییم و به نسل جوان بگوییم که این تکیه گاهها را دارند و بذر امید بکاریم.

    2. سلام، ممنون آقای خداپرستی، خاطره زیبایی بود. من شریک بامداد بودم، اسفندیار مرد بزرگی بود.

  2. سلام
    بسیار زیبا و تاثیر گذار نوشته بودید
    و مثل همیشه عالی بود
    پاینده باشید و رستگار

  3. جناب خداپرستی متن های شما همیشه روان و دلنشینه، چقدر با ذوق و شوق متن رو خوندم اما وقتی به آخرش رسیدم واقعاً ناراحت شدم. روحشون شاد.

    1. درود فراوان. همه‌ی آنهایی که می‌شناختنش از این که رفیق نیمه راه شد و رفت، ناراحت شدند. سپاسگزارم که این کامنت را نوشتید. هدفم از نوشتن این نوشتار تلنگری بود که ببینیم چطور می توانیم یاد زندگان و رفتگان را گرامی بداریم و جاودانه‌اشان کنیم و الگوهایی در دسترس برای آیندگان بسازیم.
      شاد و برقرار باشید.

  4. سلام . ممنون از این متن و خاطره زیبا. اسفندیار عزیز و این اسطوره به یادماندنی، دوست دوران کودکی و دبیرستان و دانشگاه شیراز و همسایه ما در تهران بود و جایش همیشه در قلب من باقی خواهد بود. از داریوش ابجدیان عزیز هم سالهاست که بی خبرم و اگر اطلاعاتی دارید لطفا ما رو بی خبر نگذارید

خواندن بعدی

سایدبار کناری