کامران خداپرستی

در ذهن یک مهندس چه می‌گذرد؟

سالها پیش در جایی که کار می‌کردم رئیسی داشتم که به شدت به برگزاری جلسات منظم ماهانه، پایبند بود. اول هر ماه، همه‌ی ما سی چهل نفر مهندس را در سالن کنفرانس جمع می‌کرد و حدود دو ساعتی با استفاده از پاورپوینت، عملکرد و بیلان مالی هر بخش را ارائه می‌داد و از برنامه‌ها و اهداف آینده می‌گفت.

در یکی از همین جلسات، یادم نیست چه بحثی پیش آمد که آقای رئیس جمله‌ای گفت و حسابی ذهنم را مشغول کرد. او گفت: «اگر شما که همگی مهندس هستید از پس این مشکل بر‌نیایید، هیچ کس دیگری هم نمی‌تواند حلش کند.»

فارغ از درست بودن یا نادرست بودن این گزاره، برای من موضوعی جدید بود که قبلاُ به آن فکر نکرده بودم. در حقیقت، تلنگری بود تا به این پرسش بیندیشم که در مواجهه با یک مشکل یکسان، آیا ممکن است راه‌حل یک مهندس با یک پزشک یا با یک نوازنده‌ی سنتور، متفاوت باشد؟ اگر پاسخ مثبت است، آیا این تفاوت واکنش‌ها، به حرفه‌ی اشخاص و تحصیلاتی که داشته‌اند نیز مرتبط است؟ آیا رشته‌ای که در دانشگاه می‌خوانیم می‌تواند تعیین‌کننده‌ی چگونه نگریستن ما به دور و برمان باشد؟

به نظرم اینها، پرسش‌های بنیادین و تفکر‌برانگیزی هستند که به ما در شناختن خودمان و رسیدن به خودآگاهی، یاری می‌رسانند.

اگر این پرسش‌ها برای شما هم جذاب هستند و ذهنتان را قلقلک داده‌اند، پیشنهاد می‌کنم اول ببینید چه فرضیه‌هایی می‌توانید مطرح کنید تا به این پرسش‌ها پاسخ دهید. پس از آن، شاید مشتاق شده باشید بدانید دیگران در این‌باره چگونه می‌اندیشند و از چه زاویه‌ای به مسئله می‌نگرند.

اگر این شوق را دارید پیشنهاد می‌کنم مقاله‌ی پروفسور سیروس فخر یاسری را مطالعه کنید. شاید این مقاله، بلیط یک سفر باشد… سفری پر ماجرا برای دانستن این‌که در ذهن یک مهندس چه می‌گذرد!

روی لینک زیر کلیک کنید.

Thinking like an engineer by: Sirous Yasseri, Brunel University London

پی‌نوشت:        خاطرم هست در دهه‌ی شصت، یک سریال ساخت شوروی سابق به نام “می‌خواهم همه چیز را بدانم” از برنامه‌ی کودک تلویزیون پخش می‌شد که موضوعش چرایی پدیده‌ها یا چگونگی ساختن چیزها بود. دوبلورهای خوش‌ذوق ما برای تیتراژ آغازینش یک شعر موزون سروده بودند و بچه‌ای همان‌طور که با یک چکش یا پتک بر گردویی که بسیار بزرگ به نظر می‌رسید ضربه می‌زد، می‌خواند:

گردوی دانش

سخت است و محکم

اما نباشد

ما را از آن غم

زیرا توانیم

آن را شکستن

با نیروی

می‌خواهم بدانم.

آن تیتراژ را از اینجا می‌توانید ببینید که شاید برایتان خاطره‌انگیز باشد.

خروج از نسخه موبایل