یکم این گودال بزرگ در تاریخ ۲۹ بهمن ۱۳۸۲ در نزدیکی نیشابور ایجاد شد.
در مورد دلیل ایجاد این حفره، چه حدسی میزنید:
– برخورد یک شهابسنگ بزرگ
– عملیات استخراج سنگ معدن
– ….
نمیدانم چه پاسخهایی دادهاید اما این گودال نتیجهی بزرگترین سانحه ریلی ایران است که به کشته شدن بیش از ۳۰۰ نفر و زخمی شدن ۴۵۰ نفر انجامید و باعث تخریب چندین روستا (بین ۳۰ تا ۱۰۰ درصد) شد.
حادثه از زمانی آغاز شد که دقایقی پس از ساعت ۴ بامداد، واگنهای متوقفشده و بدون لوکوموتیو از ایستگاه ابومسلم – سه ایستگاه قبل از ایستگاه نیشابور- بهطور ناخواسته فرار کرده و روی ریل به سمت مشهد به حرکت درآمدند و پس از طی کردن مسافتی با قطار باربری دیگری که حامل گوگرد بود در ایستگاه خیام – یک ایستگاه قبل از نیشابور- برخورد کردند.
نیروهای آتشنشانی که از مراکز مختلف به آنجا آمده بودند در کنار سایر عوامل امدادی بدون تشخیص منشأ اصلی و نوع مواد در حال احتراق، با روشهای معمولی مانند استفاده از آب، شروع به خاموش کردن آتش کردند.
عملیات اطفا بهخوبی پیش رفته و در ساعت ۹ صبح از سوی مدیرعامل سازمان آتشنشانی و فرمانده عملیات اعلام میشود که حریق مهارشده است. از واگنها بخار به هوا میرفت و به نظر میرسید این بخار مربوط به آب ریخته شده روی آتش است. پس از خاموش شدن آتش، عوامل حاضر درصحنه، عملیات را پایانیافته تلقی کردند و موانع ایمنی ایجادشده در محل را برداشتند.
مردم محلی و مسئولان برای تماشا و تشکر از خدمات افراد مشارکتکننده در عملیات به محل واگنها نزدیک شدند که ناگهان در ساعت ۹/۳۷ صبح، مواد داخل واگنها منفجر شدند. این انفجار بسیار مهیب، منطقه را ویران کرد و صدای انفجار در شهرهای مختلف شنیده شد. در مشهد یعنی ۹۰ کیلومتری محل حادثه، زمین لرزهای ۳/۵ ریشتری ثبت شد. قطعات واگنها ازجمله چرخهای بسیار سنگین قطار، تا فاصلهی دویست متری محل حادثه پرتابشده بودند. تا شعاع بیست کیلومتری محل سانحه، موج انفجار، صدماتی به دیوارهای منازل روستاییان وارد کرد.
شدت انفجار به حدی بود که در محل حادثه گودالی عمیق ایجاد شد. در این فاجعهی دلخراش، متاسفانه بسیاری از آتشنشانان و نیروهای امدادی، نیروهای دولتی ازجمله فرماندارِ وقت این شهرستان و مردم، کشته و زخمی شدند.
بدین ترتیب یک حادثه کوچک یعنی فرار واگنها و آتش گرفتن آنها، به دلیل عدم شناخت نوع مواد در حال حمل، رعایت نکردن اصول ایمنی و استانداردهای لازم در حمل اینگونه مواد و اطفای غیرتخصصی آتشنشانان، به یک بحران بزرگ تبدیل شد.
دوم یکی از سرگرمیهای ما در کودکی این بود که دور از چشم پدر و مادر، کبریتهای آشپزخانه را برمیداشتیم و گوگردهایش را میتراشیدیم و داخل یک دارت، که سرش توخالی بود، میریختیم. یک میخ فلزی که با یک کش به دارت محکم شده بود به عنوان درپوش بسته میشد و این سیستم موشکی! را به هوا پرتاب میکردیم. با فرود آمدن سر دارت روی آسفالت خیابان و شنیده شدن صدای انفجار گوگردهای آن، صدای خندههای ما هم به آسمان میرفت.
سوم سالها با کبریت و گوگرد کاری نداشتم تا اینکه دست روزگار … نه … در واقع دست همکارم، یک TQ یا بهقول بعضیها استفسار فنی به دستم داد که در آن پیمانکار ساخت مخازن گوگرد، درخواست کرده بود جنس vent capها را از تیتانیوم به فولاد تغییر دهد. من هیچ تجربهای در مورد الزامات انتخاب مواد برای چنین مخازنی نداشتم اما حسی به من میگفت نگهداری گوگرد مذاب در دمای ۱۲۰ درجه و بالاتر حساب و کتاب دارد و به زبان خودمانی الکی نیست.
با دیدن یک مقاله، همهی نوشتهها و توصیههایی که در اینترنت پیدا کرده بودم را به کناری گذاشتم و به دقت شروع به خواندن آن مقاله کردم.
عنوان آن مقاله PREVENTING CORROSION IN SULFUR STORAGE TANKS و نویسندهاش Peter D. Clark بود که مطالب زیادی به من یاد داد. از جمله اینکه فهمیدم پاشنهی آشیل یا چشم اسفندیار این مخازن، همان vent capهای در ظاهر بیاهمیت است.
چهارم سال ۹۱ که برای اجرای یک دورهی آموزشی به پالايشگاه گاز شهيد هاشمي نژاد (خانگيران سرخس) رفته بودم، انبارهای روباز دپوی گوگرد، ناحیهی وسیعی را به رنگ زرد گوگردی درآورده بود.
تا جایی که میدانم ذرات گوگرد میتواند سیستم تنفسی را تحت تاثیر قرار دهد و حتی وارد منابع آب زیرزمینی شود. پرندهها نیز به اشتباه این ذرات را به عنوان غذا مصرف میکنند که این امر میتواند آثار زیانبار بسیاری به همراه داشته باشد و در نهایت وارد زنجیرهی غذایی انسان شود.
هنوز هم در برخی از سایتها از این روش برای انبارداری استفاده میشود که با توجه به اثر مخرب گوگرد بر منابع آب و خاک و همچنین بر حیات وحش و در نهایت تمام اجزای اکوسیستم از جمله انسانها، امیدوارم همهجا از روشهای استاندارد برای انبارداری گوگرد استفاده شود.
پنجم در زمانهای گذشته به گوگرد، کبريت هم ميگفتهاند و به چهار نوع تقسیم میشده است: سفيد و زرد و سرخ و سياه. گوگرد سرخ که به آن کبريت احمر هم گفته میشده، بسيار کمياب بوده است و از اين روی در شعر و ادب فارسي، گذشته از معني اصلي آن، در مفهوم کنایي هر چيز نادر و کمياب و با ارزش به کار رفته است.
عنوان نوشتار برگرفته از این بیت سعدی است:
گر کيمياي دولت جاويدت آرزوست بشناس قدر خويش که گوگرد احمري
ششم هر وقت صحبت از گوگرد به میان میآید، به یاد جهنم زرد میافتم. داستان از این قرار است که در همان سالی که بزرگترین حادثهی ریلی ایران اتفاق افتاد یعنی سال ۱۳۸۲، برای انجام آزمایشهای مربوط به پروژهی ارزیابی و تخمین عمر باقیماندهی اجزا بویلر و توربین واحد شمارهی ۲، به همراه چند نفر از همکارانم، عازم ماموریت شدیم. در این ماموریت ده روزه، ساکن مهمانسرای شاهینشهر بودیم و هر روز صبح عازم نیروگاه شهید منتظری میشدیم که همسایهی پالایشگاه اصفهان بود.
سوخت نیروگاه، گوگرد زیادی داشت که تمام لولهها و محوطهی بویلر روم را زرد کرده بود. روزی چند ساعت کار کردن در آن فضای بسته واقعاً دشوار بود و به همین دلیل نامش را جهنم زرد گذاشته بودم.
عکس زیر یک یادگاری از آن روزهای سخت و پر چالش است.