در دانشگاه درسي داشتيم كه پاس كردنش اصلاً آسان نبود و نام استادش، پاي ثابت خاطرات ترسناكي بود كه سال بالاييها براي سال صفريها تعريف ميكردند.
نام درس، نقشهكشي صنعتي و نام استاد درس، مهندس ثاقب بود.
درس نقشهكشي در بسياري از دانشگاهها از جمله درسهايي بود كه نمرهاش كمك حال معدل بود اما براي ما اينطور بود كه اول بايد تمام تلاشمان را ميكرديم كه يك ترمه پاسش كنيم (خودم يك بار افتادم) و بعد اين كه اگر پاس ميشد معمولاً با نمرهاي ناپلئوني بود!
گوشهي حياط دانشكده مهندسي، يك ساختمان چهار طبقه قرار داشت كه بايد از پلهها بالا ميرفتيم تا به طبقهي آخر و محل تشكيل كلاس برسيم. درست چسبيده به سالن نقشهكشي، دفتر كار استاد قرار داشت كه روي در آن نوشته شده بود: MR SAGHEB
خاطرم هست براي من و بقيهي هم وروديها، اين درس ۲ واحدي براي ترم اول در نظر گرفته شده بود. جلسهي اول با بگو و بخند و البته نفسنفس زنان رسيديم به طبقهي آخر. درِ سالن بسته بود. درِ اتاق استاد هم بسته بود. هر يك از بچهها چيزي ميگفتند. يكي از بچهها با اشاره به نامي كه پشت در نوشته شده بود با صداي بلند گفت: «چه باحال! اسم استاد مستر ثاقبه!»
چند ثانيهاي كه گذشت درِ اتاق استاد، كه فكر ميكرديم بسته است و كسي داخلش نيست، باز شد و مهندس ثاقب كه قدبلند و تركهاي بود با كليدي كه در دست داشت آمد و درِ سالن نقشهكشي را باز كرد و گفت: « بفرماييد!»
یکییکی وارد سالن شدیم. وقتي همه روي صندليهاي دستهدار تكنفره روبروي تخته سياه نشستيم، مهندس ثاقب خودش را اينطور معرفي كرد: «من محمدرضا ثاقب هستم نه مستر ثاقب»
جواد كه قدش از همهي ما بلندتر بود وآن تيكه را انداخته بود، مثل لبو سرخ شده بود.
مهندس ثاقب در ادامه، تكست درسي كه كتاب لوزادر بود و وسايل لازم براي نقشهكشي را معرفي كرد. تصوير جلد كتاب و همينطور تصوير صفحهي اول يادداشتهايم از آن جلسه را در زير برايتان گذاشتهام.
ترسيم هندسي، سهنماكشي و مجهوليابي از جمله مواردي بودند كه بايد در طول ترم تمرينهايشان را انجام ميداديم و من صبح تا ظهر پنجشنبهها را به اين كار اختصاص داده بودم. دو سه تايي از اين HW ها را به يادگار نگه داشتهام كه تصوير يكي از آنها را ميبينيد.
نقشهكشي ۱ را بالاخره پاس كردم و نقشهكشي ۲ هم كه سالها اجباري بود از شانس من اختياري شد و من هم از خداخواسته نگرفتمش. پس از آن بود كه ارتباط من با نقشهي مهندسي قطع شد تا اين كه دوران ليسانس تمام شد و بعد از آن از پاياننامهی فوقليسانس دفاع كردم و بعد از كارهاي فارغالتحصيلي چون خدمت سربازي هم رفته بودم افتادم دنبال كار پيدا كردن. آن زمانها راهنماي همشهري اصليترين ابزار بيكاران براي كاريابي بود. من هم چون بند پ (آنموقعها هنوز واژهي رانت ابداع نشده بود و بجايش پارتي به كار ميرفت) نداشتم هر روز صبح زود يك روزنامهي همشهري ميخريدم و صاف ميرفتم سراغ راهنمايش.
اولين جايي كه صدايم كرد تا براي مصاحبه بروم، شركت ايران پويا (جنرال استيل سابق) بود. اين شركت كه در سال ۱۳۳۶ با نام شركت پارس آمريكا تاسيس شده بود، زماني از بزرگترين توليدكنندگان لوازم خانگي به شمار ميرفت كه بزرگترين دستگاه پرس اكستروژن مستقيم در خاورميانه (با ظرفيت ۵۰۰۰ تن) را در اختيار داشت.
روز مصاحبه به كيلومتر ۴ جاده قديم كرج رفتم. وقتی خودم را در نگهباني معرفی کردم گفتند كه بايد به دفتر مهندسي كارخانه بروم. دردسرتان نميدهم كه آن جا چه سوالاتي پرسيدند اما جالبترین نکتهاش اين بود: مهندسي كه با من مصاحبه ميكرد، يك نقشهي لوله شده از گوشهي ميزش برداشت و روي يك ميز بزرگ دیگر بازش كرد. به نظرم ابعاد نقشه A1 بود. آنجا بود كه پس از سالها كه از كلاس مهندس ثاقب گذشته بود، دوباره چشمم به يك نقشه در ابعاد بزرگ افتاد.
مهندس، يك خطكش تي را يك طرف نقشه و يك جا چسبي را در طرف ديگر گذاشت كه نقشه بسته نشود بعد رو كرد به من و گفت: «از اين نقشه چي مي فهمي؟ برام تحليلش كن!»
چيزهايي كه بلد بودم را گفتم و وقتي حرفهايم تمام شد، مهندس، سري تكان داد و گفت: «خبرت ميكنم» و هيچ وقت خبرم نكرد!
پينوشت ۱ زماني كه كارم را در يك شركت مهندسي مشاور شروع كردم يكي از نخستين چيزهايي كه از همكاران مكانيك ياد گرفتم، چگونگي تا كردن نقشههاي مهندسي و گذاشتنشان در جانقشهاي بود. سالهاست كه خيلي از شركتها سيستم paperless را پياده كردهاند و كمتر پيش ميآيد كه از نقشهاي، پرينت يا پلات گرفته شود اما اگر زماني خواستيد نقشهاي را تا كنيد يادتان باشد كه بايد اصولي را رعايت كنيد كه آنها را در استاندارد DIN 824 پيدا ميكنيد.
پينوشت ۲ عنوان اين نوشتار علاوه بر الهام از سوال مهندسي كه با من مصاحبه ميكرد، برگرفته از فيلم کمدی analyze this با بازي بیلی کریستال و رابرت دنيرو است.
پينوشت ۳ چند سال پيش، از يكي از همكلاسيهاي شيرازيم شنيدم كه متاسفانه مهندس ثاقب سكته كرده و درگذشته است.