کامران خداپرستی

آدمها و نابجایی‌ها

سی سال پیش مثل الآن نبود که دانشکده‌های مهندسی مثل نقل و نبات دانشجوی دکتری بگیرند، اصلا در بعضی رشته‌ها مقطع دکتری در داخل کشور وجود نداشت از جمله در رشته‌ی مهندسی مواد و به همین خاطر دانشجویان فوق‌لیسانس در نظر ما تازه‌واردهای سال صفر‌ی، سلبریتی‌هایی بودند دست نیافتنی و برای خودشان برو بیایی داشتند. بعضی از آنها آزمایشگاه‌های تخصصی را ارائه می‌دادند و بعضی دیگر TA می‌شدند و حل تمرین درسهای تخصصی را به عهده می‌گرفتند.

ترم سوم بودم که یکی از این دانشجویان فوق، سر کلاس متالورژی فیزیکی آمد. اسمش را قبلآ شنیده بودم: رضا حقیقی که در کنکور ارشد، رتبه یک کشور شده بود، البته در کنکوری که هنوز تستی نشده بود و سوالهایش تشریحی بودند!

روشش با بقیه فرق داشت، می‌خواست ما را با قشنگیهای دنیای مواد آشنا کند و بذر علاقه را بکارد. خیلی‌ها را شیفته‌ی خودش کرده بود. فوتبالش خوب بود و بعضی وقتها در زمین تنیس دانشکده‌ی مهندسی، پا به توپ می‌شد. کم‌کم که بیشتر با هم دمخور شدیم دیدم عجب اعجوبه‌ایست! من که پیش خودم ادعای کتابخوانی داشتم دیدم انگشت کوچک او هم نیستم. کلی کتاب و نمایش‌نامه خوانده بود و تحلیلشان می‌کرد که من حتی اسم خیلی از آنها را هم نشنیده بودم. کتابها و ژورنالهای تخصصی مواد را که خورده بود. هیچ نشریه‌ی تخصصی در کتابخانه نبود که رد پایی از او در آن نباشد: دایره‌ای که با مداد دور فرمولی کشیده شده بود، حاشیه‌ای که با خطی ریز نوشته شده و یا یک برگه‌ی کوچک که به عنوان نشانک لای یک مجله گذاشته شده بود.

اصلا چرا من بگویم. متن زیر را که با نام مستعار م بهلول نوشته، بخوانید تا با من هم‌نظر شوید که چه ذهن خلاق و بی‌نظیری پشت این نوشته‌‌ی کوتاه است:

دو سه ترم که گذشت، رضا، بنیان سمینارهای علمی گروه مواد را گذاشت که هر پنجشنبه عصر برگزار می‌شد و تاثیر زیادی روی من و هم دوره‌ایهای من و چند نسل از ورودیهای مختلف دانشگاه داشت. به ما نگاه نقادانه به مسائل را آموخت و جرات ابراز وجود را یادمان داد. من اولین سمینارم را با موضوع “شکل‌دهی الکترو‌مغناطیسی فلزات” در یکی از همین پنجشنبه‌ها ارائه کردم و شنونده‌ی ده‌ها سمینار دیگر بودم که توسط دوستانم ارائه می‌شدند آنهم نه با پاورپوینتی که وجود خارجی نداشت بلکه فقط با یک تکه گچ و نهایتش یکی دو برگ که کپی شده بودند. همین.

در گروه علمی نقشی محوری داشت. طوری شده بود که میعادگاه ما اتاق ۲ در ۳ کوچکی بود در انتهای راهروی بخش که فقط یک کامپیوتر و یک قفسه کتاب و چند تا صندلی داشت و بالای درش یک تابلوی کوچک نصب شده بود: گروه علمی دانشجویان مواد.

در بیان نظرات اجتماعی و سیاسیش صریح و بی‌پروا بود که این به مذاق برخی از مسئولان دانشگاه خوش نمی‌آمد. اولش به بخش مواد فشار آوردند که کلاسهای پنجشنبه (همان سمینارهای علمی) تعطیل شوند. رضا سمینارها را به محوطه‌ی چمن دانشکده منتقل کرد و آنجا دور هم می‌نشستیم. یک روز این خبر را شنیدیم که رضا حقیقی چون درسش تمام شده حق ورود به دانشکده‌ی مهندسی را ندارد. بعد از آن رضا بعضی روزها به لابی کتابخانه‌ی خوارزمی می‌آمد و دوستانش هم دورش جمع می‌شدند. فکر می‌کنم ادامه‌ی داستان را می‌توانید حدس بزنید: از ورود به کتابخانه هم منعش کردند!

رضا در آزمون دکتری شرکت کرد و قبول شد اما ترم اول را تمام نکرده انصراف داد و به شیراز برگشت. من و دوستان دیگر فارغ التحصیل شدیم اما رضا یک گروه مکاتبه‌ای درست کرد که یک سری مباحث مطرح می‌شد و هر بار یکی از دوستان نظری می‌نوشت و به تعداد همه تکثیر شده و به آدرسها پست می‌شد.

رضا پس از نامهربانیهای دانشگاه، مدتی به عنوان معلم پرورشی به یکی دو تا دبیرستان می‌رفت. مدتها از طریق دوستان مشترک، جویای احوالش بودم ولی چند سالی هست که از او بی‌خبرم. امیدوارم هر جا هست تندرست باشد و دور از گزند بدیها.

چند نمونه از مطالبی که با خواهشمان نوشته بود و در مجله‌ی فلز چاپ شد را در لینک زیر گذاشته‌ام. هنوز هم به نظرم پس از گذشت سالها، تازه و خواندنی هستند.

چند نوشتار از رضا حقیقی

 پی‌نوشت ۱         رضا، به گردن خیلی از دانشجویان مواد آن زمان حق زیادی دارد. من تلاش کردم در حد توانم حق‌شناس باشم و از او یاد کنم و امیدوارم دوستانی که این نوشتار را می‌خوانند و محضرش را درک کرده‌اند، اگر دوست داشتند در کامنت چیزی بنویسند و یادی از او بکنند.

پی‌نوشت ۲         رضا حقیقی دستی در کارهای خیر هم داشت که پنهانی انجام می‌داد و من به طور اتفاقی از یک واسطه، از آنها با خبر شده بودم.

پی‌نوشت ۳         معیار “خفن و کاردرست بودن” هم به مرور زمان دستخوش تغییرات زیادی شده است. پیش می‌آید که جوانی در مورد جوانی دیگر با حرارت صحبت می‌کند که ال است و بل. این روزها “رتبه‌ی تک رقمی کنکور دکتری” یا “نمره‌ی ایلتس آکادمیک شش و نیم” یا “داشتن چند مقاله‌ی ISI” یا “استخدام شدن در فلان شرکت یا مرکز پژوهشی” به نمونه‌هایی از معیارهای عملکرد فوق‌العاده تبدیل شده‌اند.

پی‌نوشت ۴         قرار بود این مطلب را خیلی زودتر از این بنویسم اما چون موضوعش برایم مهم بود، دچار کمال‌گرایی شده بودم و دستم به نوشتن نمی‌رفت. امروز همکارم، مریم اکبری، مطلبی در لینکدین نوشت که سبب شد در کامنتی از رضا یاد کنم. با خودم فکر کردم شاید نشانه‌ای است که باید این نوشتار را بنویسم. از مریم اکبری بسیار سپاسگزارم.

خروج از نسخه موبایل