عکس زیر ۳۰ سال پیش یعنی تیرماه ۱۳۷۴ در دانشکدهی مهندسی شماره ۲ دانشگاه شیراز گرفته شده که در این قاب، در کنار همرشتهایهایم حضور دارم.
آنوقتها گاهی به این فکر میکردم که وقتی دانشگاه تمام شد و از هم جدا شدیم دوباره چه زمانی همدیگر را خواهیم دید؟ یک سال دیگر؟ دو سال دیگر؟ یا ۱۰ سال بعد؟ اما هیچوقت حتی به ذهنم هم خطور نمیکرد که یکی از دوستانم را که اتفاقا در این عکس در کنارم نشسته است را به این زودیها نخواهم دید و باید سی سال بگذرد تا دوباره او را ببینم.
دیداری که همین دیروز اتفاق افتاد. آن هم کجا؟ … در محل کارش… جایی که ۳۰ سال است در آن کار میکند… شرکت خوشنام و شناختهشدهای با ۶۵ سال پیشینه که توسط یکی از وزیران دکتر مصدق تاسیس شده است.
کمی برگردیم به عقب.
همان روزهای اولی که دانشگاه قبول شده بودم با او آشنا شدم. بعد از سربازی قبول شده بود و دو سال از من بزرگتر بود. بچهی رباطکریم بود. ترم اول چند کلاس مشترک داشتیم تا رسیدیم به درسهای پایه و تخصصی که خیلی از اوقات همدیگر را میدیدیم. خوابگاهمان هم یکی بود البته من طبقهی ۱۲ بودم و او طبقهی ۷ اگر درست به یادم مانده باشد.
یکجورهایی قبولش داشتم. حرفهاش و کارهاش بوی تجربه میداد. خلاصه… چهار سال لیسانس تمام شد و همه برای کنکور ارشد، ثبتنام کردیم. حوزه امتحانی همهی موادیها، دانشگاه علم و صنعت بود. من کارت را گرفتم ولی روز امتحان نرفتم! بعدها فهمیدم یکی دیگر از بچهها هم همین کار را کرده و او هم سر جلسه مثل من غایب بوده. او نامش علیرضا فدایی بود که علی صدایش میکردیم.
میگویند دنیای مهندسی کوچک است و بارها این به من ثابت شده است. در طول این سالها چند باری پیش آمد که با اشخاص مختلفی که همکلام بودم، یا همکار سابق علی فدایی بودند یا کارآموزی را با او گذرانده بودند و یا مشتری محصولات شرکتش بودهاند و همگی به کاردانی و دانش و توانمندی و اثرگذاری و اخلاق نیکویش، معترف بودند.
خلاصه … چرخ روزگار چرخید و من دیروز یعنی هشتم خرداد ۱۴۰۳ موفق به دیدار علی فدایی شدم و از صمیم قلب آرزو دارم که او سالها و سالها با تندرستی دیر بماناد و شاد.
علی هماکنون معاونت مهندسی و كيفيت شرکت لوله و ماشینسازی ایران را بر عهده دارد که به عنوان اولین واحد صنعتی ذوب و تولیدکننده چدن در ایران در سال ۱۳۳۸ خورشیدی (۱۹۵۹میلادی) با هدف تولید لوله و اتصالات چدنی برای مصارف آبرسانی و نیز تولید دیگهای چدنی برای تأمین آب و هوای گرم مؤسسات و ساختمانها، توسط یک وزیر خوشفکر، تأسیس گردید. برای آشنایی با بنیانگذارش، لینک زیر را ببینید:
مهندس داوود رجبی (ویکیپدیای فارسی)
پینوشت ۱ بسیار شادمانم که علیرضا فدایی را پس از ۳۰ سال دوباره از نزدیک ملاقات کردم اما از دیروز به این نکته فکر میکنم که فقط علیرضا نیست که دوباره دیدنش اینقدر طولانی شد بلکه سال ۷۴ آخرین باری بود که چند نفر دیگر از دوستانی که در عکس نخست حضور دارند را دیدم و این پرسش مدام در ذهنم میچرخد که دوباره چه زمانی همدیگر را خواهیم دید و از خاطراتمان خواهیم گفت؟ یک سال دیگر؟ دو سال دیگر؟ یا ۱۰ سال بعد؟
پینوشت ۲ عکسگرفتن برای نسل من یک اتفاق و یک خاطرهی به یاد ماندنی بود. آن موقعها باید فیلم و دوربین را از قبل، مهیا میکردیم و یک نفر در پشت صحنه، زحمت فشار دادن شاتر دوربین را میکشید. بعد هم عکسها برای ظاهر شدن راهی چاپخانه میشدند. اما الان با وجود گوشیهای دوربیندار و ظهور عصر عکاسی دیجیتال، مدل عکس گرفتن هم عوض شده است، ژستها فرق کردهاند و صدها و شاید هزاران عکس زیبا و پر رنگولعاب، در گوشیها ذخیره شده است. اینها را گفتم تا بگویم همیشه عادت داشتم عکسها را پشتنویسی کرده و زمان و مکان و نامها را ثبت و ضبط کنم. تصویر زیر، پشت همان عکس اولیست.
پینوشت ۳ داستان این که چه شد سر جلسهی کنکور فوقلیسانس نرفتم را در فایل صوتی زیر تعریف کردهام:
پینوشت ۴ علی فدایی برایم تعریف کرد که دلیل شرکت نکردنش در کنکور فوقلیسانس این بوده که “اون موقع کسی رو نداشتم تا ازش راهنمایی بگیرم. با خودم گفتم اول ببینم با این لیسانسی که دارم میتونم گلیمم را از آب بیرون بکشم و پول در بیارم یا نه؟ اصلا این درسی که خوندم به درد میخوره یا نه؟”
پینوشت ۵ عنوان این نوشتار برگرفته از این شعر سعدی است:
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟
ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد.
سلام بر دوست عزیز، آقای خداپرستی. خاطره جالبی بود و البته، زیباتر از خاطره، تجدید دیدار با آقای مهندس فدایی است. امیدوارم که سلامت باشید.