میخواهم بدون مقدمهچینی، یکراست بروم سراغ اصل مطلب.
در دوران دانشجویی، فرصتی بینظیر نصیبم شد تا نقشی کوچک در انجام کاری بزرگ داشته باشم.
آن فرصت مغتنم، همراهی با گروهی همدل بود که یک نشریهی تخصصی دانشجویی را منتشر میکردند. نشریهای به نام فلز.
خودم در انتشار شمارههای ۲ و ۳ و ۴ و ۵ نقش کوچکی داشتم و البته برای تکمیل بودن آرشیوم، سایر شمارههای آن را هم، تا حد امکان، تهیه کردم. (شمارههای ۱ و۶ و۷)
در ۲۰ سال گذشته، از این ۷ فلز، همانند گنجی گرانبها محافظت کردهام چون یادآور بخش مهمی از فعالیتهای دوران دانشجویی من هستند و یادگاری از شور و شوق پایانناپذیر آن روزهای فراموشنشدنی.
امروز اما، به این نتیجه رسیدهام که باید این کاغذها، دیجیتالی شوند تا در دنیای مجازی به حیاتشان ادامه دهند. به همین خاطر، از تمامشان عکس گرفتهام و آنها را برای دانلود، در انتهای این مطلب، قرار دادهام.
برای اینکار، چند دلیل دارم. دلایلم اینها هستند:
- به این فکر میکنم اگر دانشجویی که ۲۰ سال پیش با فلز همکاری داشته است، حالا دوباره دسترنج یا مغزرنج خود را ببیند، چه حس و حالی پیدا میکند؟ بی گمان، چیزی نخواهد بود جز زنده شدن خاطرات خوش آن دوران و نشستن لبخند رضایتی در گوشهی لب.
- برخی از همان دانشجویان قدیمی همراه فلز که با مرور خاطرات ۲۰ سال پیش لبخند میزنند و میدانم که الآن، استادیار و دانشیار و استاد و مدیر گروه و مدیر دانشکده در ایران و آمریکا و کانادا و استرالیا هستند، شاید اگر تا حالا این کار را نکرده باشند، به این فکر کنند که چگونه میتوانند آن لذت را به دانشجویان امروزشان بچشانند و “جمعه به مکتب آورند طفل گریزپای را”
- برخی دیگر از همراهان فلز، در مراکز پژوهشی یا صنایع مختلف حضور دارند و شاید این تداعی خاطرات به این بینجامد که دست کارآموزی علاقهمند را بگیرند و یا بخشی از وقت و انرژی و مهارت و دانش خود را در اختیار آنانی بگذارند که تشنهی فراگیری و دانستنند.
- با این که دو دهه زمان کمی نیست اما وقتی بیطرفانه و بدون تعصب به مطالب این فلزها نگاه میکنم، میبینم بسیاری از آنها، استانداردهای بالایی داشتهاند و حتی برای دانشجویان امروز هم سودمند و قابل استفاده هستند.
- همیشه در نمایشگاههای مختلف، به غرفهی دانشگاهها سر میزدم و نشریات و مجلاتشان را تورقی میکردم. در چند ماه اخیر هم، نسخهی الکترونیکی دو نشریهی دانشجویی مهندسی مواد از یکی از دانشگاههای صاحبنام کشور را دیدهام. ضمن ارج نهادن به تمام تلاشها در “روزگاری که نان الفبای زندگیست” اما آرزویم این است که کوششها دو چندان شوند و دانشجویان مشتاق و علاقهمند در مسیر درستی قرار گیرند وهدایت شوند. شاید دیدن این فلزها که با یک کامپیوتر قدیمی و یک پرینتر سوزنی در یک اتاق کوچک (در روزگاری که اینترنت یک متاع لاکچری بود و نایاب) متولد میشدند، تلنگری باشد برای قدردانستن فرصتها و امکانات و ابزاری که در اختیار داریم.
- این فلزها قرار نیست فقط دوستانم را به کوچهباغ خاطرات ببرند بلکه به این فکر میکنم که شاید و فقط شاید از یک سو جرقهای باشد در ذهن دانشجوی امروز برای فکری تازه، حرکتی نو و تکاپویی جدید و از سوی دیگر دریچهای باشد برای استاد امروز تا دانشجویانش را همراهی کند و فرصت سعی و خطا به آنها بدهد و استوار پشتشان بایستد تا دویدنشان دیگر از سر جوانی نباشد.
به این آخری خیلی امیدوارم… حقیقتش را بخواهید، چارهای ندارم جز اینکه امیدوار باشم چون نیک میدانم: “زمانی که خاطرههایتان از امیدهایتان قویتر شدند ، روزگار افولتان در راه است”.
اگر هنوز برای دانلود کردن این ۷ فلز مردد هستید، بد نیست فهرست زیر را ببینید. این فهرست، گزیدهای است از مقالات و مطالبی که در این فلزها، به چاپ رسیده است:
– چگونه یخ شفاف بسازیم؟
– اثبات نادرست بودن برخی از سوالات کنکور کارشناسی ارشد
– شناسنامهی فلزات
– کوئنچ تاخیری
– رفتار عجیب لاستیک
– آدمها و نابجاییها!
– شکلدهی سوپرپلاستیک
– کاشتنیهای فلزی
– خمیر لحیم
– خوردگی خطوط هوایی انتقال برق
– بلورهای مایع و کاربردهای آنها
– معمای علمی
لینکهای دانلود:
با سلام و سپاس از زحمتی که کشیدید. نسخه اصلی فلز شماره یک به صورت رنگی با پرینتر سوزنی در خانه پدری بنده موجود است. ان شالله در اولین سفر به ایران سعی می کنم نسخه با کیفیت بالاتر از اولین فلز جهت آپلود ارسال کنم. اسامی را که نگاه می کردم خاطرات گذشته دور برایم زنده شد خاطرات افرادی که هرگز به تولد فلز و حتی نام فلز اعتقادی نداشتند ولی بعد از چاپ نسخه اول با کمک بچه های مهندسی مکانیک و شیمی و نسخه رنگی شماره دوم به یک باره عاشق نام فلز شدند و فلز صاحبان متعددی پیدا کرد که همه معتقد بودند نشریه علمی یک بخش نباید توسط یک سال صفری اداره شود و حداقل نام یک دکتر باید زیر آن بخورد تا معتبر شود !!! فقط یک نفر با سال صفری بودن بنده مشکل نداشت و آن هم شما بودید!
از همان جا بود که فهمیدم ما در این مملکت دنبال کمیت هستیم نه کیفیت حتی آن کمیت هم کافی نیست!!!
سرمقاله در شماره اول هرچند بیست و یک سال پیش به وسیله این حقیر
نگاشته شد ولی همچنان توصیف کننده احوالات کشور و فرهنگ ماست !!!
در شماره دوم در بخش سرمقاله که به قلم توانای شما نگاشته شد حمایت آشکار شما ازیک سال صفری دیده میشود ، جمله ای طلایی که از شماره اول تکرار شد “هر راه دراز با اولین گام برداشته می شود” و
باز هم از شما سپاسگزارم بخاطر حمایت بی دریغتان و اینکه دوباره خاطرات گذشته را زنده کردید.
با ادای احترام
علی فارسیان
درود جناب فارسیان عزیز،
دلنوشتهی شما را خواندم. امیدوارم جوانان هم بخوانند و بدانند پیشرو بودن و شکستن کلیشهها، آسان نیست. این را هم باید بدانند که اگر صخره و سنگ در مسير رودخانهی زندگي نباشد، صداي آب هرگز زيبا نخواهد شد. جایی میخواندم یک نفر به بهرام بیضایی گفت :”من بودم که اجازه ندادم نمایشت اجرا شود” و جواب حیرت انگیز ایشان (نقل به مضمون) این بود که:”نمی توانی مانع دیده شدن این مخلوق شوی، چون زاده شده و راه و یارش را خواهد یافت. همانطور که نمی توانی مانع طلوع خورشید یا رشد درختان شوی. اینها بدون اجازه من و تو، هستند و رشد می کنند و باقی خواهند ماند و دیده می شوند”.
از ابراز لطفتان بسیار سپاسگزارم و برایتان بهترینها را آرزومندم.
چه خوب و باحال! کامران عزیز خیلی ممنون برای ساختن این صفحه.
– اول اینکه فکر می کردم آخر مستندسازی و آرشیو خودم هستم! دوست عزیزم آقای کامران خداپرستی، مثل خیلی چیزهای دیگری که به من آموخت، اینجا هم یاد داد که مستندسازی و آرشیو یعنی چه.
– دوم اینکه برخی چیزها به اندازه ی هزینه ای که برایشان شده ارزش دارند، مثل یک گوشی موبایل. اما برخی چیزهای خاص به اندازه اثری که در زندگی آدم ها گذاشته اند، خاص و ارزشمند می شوند، مثل این چندجلد نشریه فلز. فکر می کنم اینها اثر پروانه ای داشته اند!
– سوم اینکه بعضی وقت ها خوب است همه چیز را کنار بگذاری، برای خودت بنشینی یک فنجان چای بریزی، یک عکس، نوشته، مقاله، یا طرحی که از آرشیو سال های قبل داری را مرور کنی و بیندیشی … نه برای حس نوستالژی و کوچه باغ خاطره، برای اینکه خیال مشکلات روزمره را بشکنی، برای یادآوری اینکه ببینی تغییر کرده ای، برای یادآوری اینکه ببینی پیش از این چه خواسته ای داشتی، چه طلب می کردی. یک جور خودارزیابی و خودشناسی برایت می آورد.
کامران عزیز، سپاس فراوان، چه خوب و به جا بود.
درود امین جان. یک دنیا ممنون بابت بیان این نگاه زیبا به گذشته و آنچه از گذشته به یادگار مانده.
دیروز که دانشجو بودی، با آرامش و هنر و دانشت چیزهای زیادی به “فلز” دادی و امروز امیدوارم دانشجویانت قدر استاد دلسوز و دغدغه مندشان را بدانند.
برای نهیب زدن به خودم و برای اینکه یادم نرود، دوست دارم از قول گابريل گارسيا مارکز بنویسم که گفت:
“بايد دنيا را کمي بهتر از آنچه تحويل گرفته اي تحويل دهي
خواه با فرزندي خوب،
خواه با باغچه اي سرسبز
خواه با اندکي بهبود شرايط اجتماعي
و اينکه بداني حتي فقط يک نفر
با بودن تو ساده تر نفس کشيده است
يعني تو موفق شده اي”
درودبر شما استاد عزیز مثل همیشه عالی
سپاس از شما
به یاد قدیمها و مجله های قدیم که بیشتر فکر انتقال مطلب بودن تا تجملات
درود و سپاس جناب پرتوی زاده گرامی. من هم با شما همداستانم و نمونههایی را هم در نشریات دانشجویی دیدهام که “ظرف” بر “محتوا” غالب شده و چیرگی پیدا کرده است. البته ناگفنه نماند که ما هم آنموقع به فکر تجملات بودیم که البته ختم میشد به پرینت تک رنگ (سبز رنگ) جلد 4 و تحول شگرف! رنکی و گلاسه شدن جلد 5 که این رنگی شدن در چند شماره بعدی هم ادامه پیدا کرد. زحمت این موارد را سایر دوستان کشیدند و اگر چه می دانم چه دشواریهایی داشتند و چقدر دوندگی کردند تا این کارها را انجام دادند اما دوست دارم خودشان اینجا آن خاطرات را روایت کنند و من متکلم وحده نباشم. این هم یادم آمد که چقدر دنبال گرفتن آگهی رفتیم و دوست داشتیم در حد یک کادر هم که شده، آگهی بگیریم ولی نشد که نشد.
شماره پنجم با همکاری دکتر اقتصاد که هزینه کاغذ آن را تامین کرد و دوندگی های مداوم در قانع کردن امور دانشجویی جنب سلف سرویس در چاپ رنگی مجله انجام گرفت. مشکل آنجا بود که حداقل تعداد سفارش سیصد جلد بود و ما این پول را نداشتیم. این حقیر مجبور به پیش فروش تعدادی از نسخ مجله به مهندسان فارغ التحصیل دانشگاه شیراز که در پیدک و سایر شرکت ها کار می کردند شدم تا بالاخره هزینه جور شد ولی کاغذ برای سیصد جلد نداشتیم!
بالاخره تصمیم گرفتم سفارش سیصد جلد را بدهم ولی سیصد نسخه چاپ نشود که همین امر باعث شد به من اتهام تضییع اموال گروه علمی را بزنند اموالی که هیچ نقشی در گردآوری آن نداشتند!!! و حتی از درج نام بنده در آن شماره مجله هم خودداری کردند که گلایه ای نیست چون بقا و رشد فلز هدف من بود نه درج نام!
متاسفانه بعضی از دوستان با پشتکار فراوان در نابودی فلز کمر همت زدند تا دوباره سیاه و سفید شد و سپس متوقف شد.
امیدوارم روزی مردم ما یاد بگیرند همیشه منفعت جمعی را به منفعت شخصی خود مقدم بدارند و اگر خود مرد انجام کاری نیستند دیگرانی را هم که پا در راه انجام کاری می گذارند تحقیر و تضعیف نکنند!
سپاس که خاطرات تلخ و شیرین را روایت کردید.
سلام. یاد ایام دانشجویی و شیراز با تمام سختی هایش همواره زیبا و لذت بخش است.
سپاس از شما آقا کامران -استاد عزیز- که قدمی در این یادآوری زیبا برمی دارید
درود آقا مهدی عزیز.
حق با شماست و الان از سختیهای آن دوران، فقط خاطرهاش بر جای مانده است.شیرینیهایش هم زیاد بود که سعی میکنم آنهایی را که یادم مانده و ذکرش شاید اثری هم داشته باشد، بیان کنم.
سپاس فراوان که نظرت را نوشتی و خوشحالم که خواندنی بودهاند.