موقع انتخاب واحد ترم اول متوجه شدم که تستهای فیزیک و ریاضی کنکور را بدک نزدهام و به همین خاطر از گذراندن فیزیک پیش و ریاضی پیش معاف شدهام. با خوشحالی درس فیزیک مکانیک را برداشتم و چند روز بعد سر کلاس حاضر شدم.
یادم هست اولین کلاسم در دانشگاه بود و چقدر ظاهرش با کلاسهای دبیرستان فرق داشت. کلاسی بزرگ با صندلیهایی که به کف کلاس پیچ شده بودند و زمینی شیبدار برای اینکه همه بتوانند تختهسیاه را ببینند. گفتم تختهسیاه. یک تختهسیاه خیلی بزرگ با جعبهای در کنارش که پر از گچهای سفید و رنگی بود.
درِ بزرگ کلاس هم با درهای کلاس مدرسه متفاوت بود. دولنگه بود و در هر لنگهاش، یک قاب شیشهای کوچک، تعبیه شده بود.
استاد درس، دکتر براتی، وارد شد. قدبلند، لاغراندام، با موهایی جوگندمی که به دقت به بالا شانه شده بودند و چهرهای مهربان اما مصمم.
پس از خوشآمدگویی گفت: «بچهها! کتاب درسی شما فیزیک مکانیک هالیدی هست که توصیه میکنم حتماً انگلیسیش رو بخرید. این کتاب ترجمه هم شده و تو کتابفروشیها میتونید پیداش کنین اما یادتون باشه ۲ ماه دیگه ازتون میانترم میگیرم که همهی سوالات انگلیسی هستند و سر جلسهی امتحان، حتی اگر بپرسید، معنی هیچ کلمهای رو بهتون نمیگم. ضمناً تو امتحان اجازهی استفاده از دیکشنری رو هم ندارین!»
اینهم فرق دیگر دانشگاه با مدرسه. اینجا همهی کتابها ( غیر از معارف و اخلاق و ریشههای انقلاب) انگلیسی بودند. من تا آن موقع کلاس زبان نرفته بودم یعنی اصلاً در شهر من، آموزشگاه زبانی وجود نداشت که بروم ولی نمرات درس زبان انگلیسی دبیرستانم همیشه عالی بود.
دکتر براتی بعد از این مقدمه، درس را شروع کرد و من منتظر بودم زودتر کلاس تمام شود تا کتابی که استاد معرفی کرده بود را بخرم!
و خریدمش. چقدر سنگین و قطور بود. هر سه مبحث مکانیک، الکتریسیته و گرما را یکجا داشت با جلدی قرمز رنگ.
دقیقاً یادم هست که پنجشنبه عصری بود که سراغش رفتم. بازش کردم. رفتم سراغ صفحهی دوم. یک introduction بود که ۴ پاراگراف بیشتر نداشت. باید از همینجا شروع میکردم. یک دیکشنری کنار دستم گذاشتم و مداد اتود را دستم گرفتم و معنی کلماتی را که نمیدانستم خیلی ریز کنار همان واژه مینوشتم.
کلمات ناشناس زیاد بودند:
Introduction
acceleration
velocity
force
mass
…
معنی هیچکدام را نمیدانستم. در کتاب انگلیسی دبیرستان نبودند وگرنه حتماً بلد بودم. همینطور پشتسرهم از روی دیکشنری، معادل فارسی را پیدا میکردم و زیر کلمهی انگلیسی مینوشتم.
وقتی کارم تمام شد و بالاخره معنی آن ۴ پاراگراف را فهمیدم، از شیشهی پنجره به بیرون نگاه کردم. هوا تاریک شده بود. تازه فهمیدم بیش از ۲ ساعت است که مشغول ترجمهی این چهار تا پاراگراف هستم! همین ماجرا سبب شد با واقعیت روبرو شوم و به درک درستی از شرایط سختی که در آن قرار داشتم، برسم.
اینکه بعد از این داستان چه کردم را قبلاً در اینجا نوشتهام اما هدفم از بیان خاطرهی بالا چیز دیگری بود. این را میخواستم بگویم که انتخاب مقدمهی فیزیک هالیدی برای آغاز کار، اصلاً اتفاقی نبود و من نمیدانم چرا وقتی رمان هم میخواندم اول سراغ پیشگفتار نویسنده و مقدمهی مترجم در چاپ اول و توضیح ناشر برای چاپ دوم میرفتم و پس از خواندن آنها تازه میرسیدم به اصل مطلب.
شاید همه اینطوری هستند و من بیخبرم که البته بهنظرم داشتن این ویژگی ضرری هم ندارد. ضرر که ندارد هیچ، یک جاهایی کمکحالتان هم میشود که هدفم از نوشتن این مطلب، اشاره به یکی از این موارد است.
و اما منظور و مراد…
تازه با ASME Sec.IX بصورت جدی سرو کار پیدا کرده بودم و بنا بر مواردی که پیش میآمد، آیتم مربوطه را از کد پیدا میکردم و الزاماتش را میخواندم. دقیقاً یادم نیست چه زمانی ولی یکروز این عادت قدیمی دوباره در من بیدار شد و بیاختیار رفتم سراغ Foreword یا همان پیشگفتار.
دوصفحه بیشتر نبود اما چند جمله داشت که با خواندن آنها، مثل کارتون پسر مبتکر، یک لامپ بالای سرم روشن شد.
آن چند جمله اینها بودند:
تازه فهمیدم چه خبر است. کسی اینها را به من نگفته بود.
متوجه شدم وقتی از داستان تایتانیک و منحنی DBTT نتیجهگیری کرده بودم که فولاد جوشان چه مشکلاتی ایجاد میکند و در نقشههای ساخت مخزن مینوشتم RSt 37-2 و پیمانکار اعتراض میکرد که کجای API 650 این ممنوعیت ذکر شده و کلی جر و بحث میکردیم و آخر هم شاید قانع نمیشد، عبارت گمشده، همان قضاوت مهندسی بود و من در آن زمان نمیدانستم.
وقتی با این عبارت طلایی و عبارتهای دیگری مانند:
practice
good engineering practice
best practice
آشنا شدم و سازندهی خارجی پرهی توربین نیروگاه برقآبی میخواست از روش Temper Bead برای عملیات حرارتی پس از جوشکاری تعمیری استفاده کند و من یکسری شرط و شروط برایشان گذاشتم که در QW-290 نبودند، این کلید واژهها در کنار مستندات دیگر، گرهگشا بودند.
پینوشت ۱ همین عادت باعث شده نکاتی که با فونت خیلی ریز در زیر جداول استانداردهای ASTM یا AWS نوشته شده است را هم بخوانم که گاهی بعضی از آنها مثل یک قایق نجات، من را از یک دریای طوفانی نجات داده است.
پینوشت ۲ کتاب فیزیک هالیدی را ندارم تا تصویر آن مقدمهی معروف که دو ساعت صرف ترجمهاش کردم را برایتان بگذارم. حدود ۱۰ سال پیش، یکی از بستگان که مهندسی مکانیک قبول شده بود این کتاب را از من خواست و من هم به او دادم ولی دیگر کتاب را برنگرداند. چند سال بعد، فوق لیسانس مکانیکش را گرفت و به همراه برادرش که کامپیوتر خوانده بود یک کافی شاپ راه انداخت و الآن هم راضی است. چه از این بهتر.
پینوشت ۳ بعد از کلی خون دل خوردن، لحظهای که دیدم ویرایش جدید API 650 (سال ۲۰۰۷) جملهای که قبلاً وجود نداشت را اضافه کرده یعنی:
Rimmed or capped steels are not permitted
در پوست خودم نمیگنجیدم و آنقدر خوشحال شدم که قابل توصیف نیست. دیگر نیازی به استفاده از ترکیب قضاوت مهندسی نبود و مستقیماً به استاندارد ارجاع میدادم. همکارم آقای کینژاد که جلسات پرتنش بحث و جدل سر متریال مخازن ذخیرهی سوخت را دیده بود، میگفت: «انگار کمیتهی فنی API از حال تو خبر داشته که این بند رو اضافه کرده!»