کامران خداپرستی

غرقگی

چند روز پیش داشتم به مار و پله بازی کردن بچه‌ها نگاه می‌کردم که یاد دوران خوش کودکی افتادم. شاید شما هم مثل من به یاد داشته باشید که در جمع هم سن‌ و سالها یا در مدرسه، وقتی هنوز معلم نیامده بود، یکی از سرگرمی‌هایمان، اسم فامیل بازی کردن بود. خوشبختانه همه با آن آشنا هستید و نیازی به توضیح دادن نیست. با این که وسایلش بسیار ساده بود و فقط به قلم و کاغذ احتیاج داشتیم اما جالب اینجاست که کلی لذت می‌بردیم و سرگرم می‌شدیم و چیزهای زیادی هم یاد می‌گرفتیم و منفعتهایی هم برایمان داشت از جمله: افزایش دقت و سرعت عمل و تمرکز و در کنار همه‌ی اینها افزایش دامنه‌ی لغات و اطلاعات عمومی.

اجازه می‌خواهم یک خاطره‌ی کوچولو از این بازی برایتان تعریف کنم و برسم به اصل مطلب.

یادم هست یکبار وقتی باید با حرف “خ بازی را شروع می‌کردیم یعنی با آن نام، نام خانوادگی، شهر، کشور، رنگ، نام اشیا، نام گل، نام حیوان، نام غذا و نام میوه می‌نوشتیم، یکی از بچه‌ها در ستون نام کشور نوشت خِمِر. من و چند نفر دیگر اعتراض کردیم که کشوری به این نام وجود ندارد اما دوستمان پایش را در یک کفش کرده بود که مطمئن است آن را یک جایی دیده یا شاید در اخبار تلویزیون شنیده باشد.

 فکری به نظرم رسید. پدرم یک کتاب داشت به نام اطلس گیتاشناسی که نقشه و اطلاعات تمام کشورها در آن نوشته شده بود. قطع یا همان اندازه‌اش با کتابهای دیگر فرق داشت و بین A3 و A4 بود. وقتی به خانه رفتم، پیش از هر کاری، به سرعت آن کتاب را برداشتم و در آن به دنبال نام خمر گشتم. چیزی پیدا نکردم. فردای آن روز وقتی به مدرسه رفتم دوباره پیش از هر کاری، دوستم را پیدا کردم و خیلی مصمم گفتم: « دیدی دیروز جرزنی کردی! من اسم این کشور خمر رو تو کتاب هم پیدا نکردم.» دوستم نیشش تا بناگوش باز شد و پیروزمندانه گفت: «زمانهای قدیم اسم کشور کامبوج، خمر بوده. خودم یه مجله دارم که توش نوشته. فردا برات میارم خودت ببینی تا باور کنی.»

الان داشتم به این فکر می‌کردم که شاید نام کشور مجارستان و پایتختش بوداپست را هم اولین بار در همین اسم فامیل بازی کردنها شنیده باشم… نمی‌دانم. اما چرا یکدفعه یاد مجارستان افتادم؟ چون خیلی زود درباره‌ی یک روانشناس می‌خواهم با شما صحبت کنم که زادگاهش این کشور کوچک اروپایی است.

یک معرفی خیلی خیلی کوتاه…

مجارستان (Hungary) کشوری با ۱۰ میلیون نفر جمعیت است که رود معروف دانوب از میان آن می‌گذرد. در سال ۱۹۴۸ حزب کمونیست با پشتیبانی ارتش شوروی، قدرت را در مجارستان به دست گرفت و این کشور برای ۴ دهه به یکی از کشورهای اقماری اتحاد جماهیر شوروی به نام جمهوری خلق مجارستان تبدیل شد. سرانجام در سال ۱۹۸۹ حکومت کمونیستی مجارستان فروپاشید. بوداپست، پایتخت مجارستان، بزرگترین شهر این کشور است و حدود ۲ میلیون نفر جمعیت دارد.

من چند تا از این مجارها را می‌شناسم که در گستره‌‌های متفاوتی فعالیت کرده‌اند که یا اثری از خود به جا گذاشته‌اند که ما بارها دیده‌ایم و یا این‌که حتی به خاطره‌ی جمعی همه‌ی ایرانیان تبدیل شده‌اند!

از آخری شروع می‌کنم… مردی که وقتی کار می‌کرد همیشه سوت می‌زد و سوت آخرش در پایان یک روز کاری، به آغاز یک جشن و پایکوبی برای ایرانیان تبدیل شد. رویدادی که حماسه‌ی ملبورن نام گرفت.

بله … ایشان آقای Sándor Puhl داور فوتبال مجارستانی هستند که در کشورمان به ساندرو پل معروف شدند و داوری بازی دراماتيك ایران و استرالیا را در هشتم آذرماه ۱۳۷۶ به عهده داشتند که برای ما فرجامی خوش داشت و استرالیا در عین ناباوری با تمام ستارگانش، در ملبورن متوقف شد و ایران به جام جهانی ۱۹۹۸ فرانسه صعود کرد. ساندرو پل زاده‌ی کشوری بود که در دهه ۱۹۵۰ بزرگترین ستاره‌های فوتبال جهان را داشت و بهترین تیم فوتبال دنیا بود.

متاسفانه ویروس کرونا به ساندرو پل کارت قرمز نشان داد و از این دنیا اخراجش کرد. او در اردیبهشت ماه امسال به دليل ابتلا به کووید ۱۹ در ۶۵ سالگی درگذشت اما بعید می‌دانم نام و خاطره‌ی این داور مجار از ذهن ما پاک شود.

از چمن سبز فوتبال خارج شویم و به عرصه‌‌ی علم و فناوری قدم بگذاریم.

فرقی نمی‌کند شما زن باشید یا مرد… پیر باشید یا جوان… ادبیات فارسی خوانده باشید یا نانوتکنولوژی… در هر صورت، محال است سازه‌های عظیمی که عکس نمونه‌ای از آنها را در زیر گذاشته‌ام، ندیده باشید حتی از دور و وقتی از شهری به شهر دیگری مسافرت می‌کرده‌اید.

این غولهای بتنی یا فلزی هذلولی شکل، برجهای خنک‌کن یا کولینگ تاور هستند که انواع مختلفی دارند و یکی از اجزای اصلی یک نیروگاه حرارتی هستند و نقشی حیاتی در تولید مداوم برق ایفا می‌کنند. معمولاً قطر پایه آنها حدود ۹۰ متر و ارتفاع آنها ۱۲۰ متر و بیشتر است. یکی از پرکاربردترین تکنولوژی آنها معروف به برج خنک کن خشک یا هلر از ابداعات مهندس و دانشمند مجارستانی László Heller است. آقای هلر در سال ۱۹۰۷ در شهر کوچکی در مجارستان به دنیا آمد و در سال ۱۹۸۰ درگذشت و آرامگاهش در بوداپست قرار دارد. جالب اینکه علاوه بر زمین، نام هلر در آسمان هم به یادگار مانده است چون سیارکی (asteroid) که توسط  ستاره‌شناس هم‌وطنش کشف شد به افتخار او در سال ۲۰۰۴ به ۲۷۶۹۷۵ Heller موسوم شد.

راستی من پیش از این مطلبی در مورد جوشکاری بخشی از کولینگ تاور هلر نوشته‌ام که لینکش اینجاست.

ببخشید … قرار بود مقدمه خیلی کوتاه باشد اما طبق معمول سفره‌ی دلم باز شد و این‌همه طولانی شد.

رسیدیم به کسی که بهانه‌ی نوشتن این نوشتار است یعنی میهای چیک سنت میهایی (Mihaly Csikszentmihaly) که البته نامش را در فارسی بصورت میهالی هم می‌نویسند. او که مجارستانی است و در آمریکا درس خوانده است یکی از بزرگان روانشناسی مثبت گرا (Positive Psychology) است که کارها و پژوهش‌های زیادی در زمینه‌‌هایی مانند شادی، شادمانی، رضایت و خلاقیت دارد.

اگر ویکی‌پدیا را بخوانید می‌بینید که او زندگی پر فراز و نشیبی داشته است. پدر چیک سنت میهایی، سفیر مجارستان در ایتالیا بود اما پس از به قدرت رسیدن کمونیستها در مجارستان در سال ۱۹۴۸، پدرش نپذیرفت که سفیر یک دولت کمونیستی باشد و به همین دلیل تابعیت مجارستانی را از او گرفتند و مجبور شد به همراه خانواده در ایتالیا بماند. برای گذران زندگی، پدر میهای یک رستوران در رم تأسیس کرد و میهای هم دیگر به مدرسه نرفت و در رستوران پدرش به عنوان پیش‌خدمت شروع به کار کرد.

میهای جوان در ۲۲ سالگی به آمریکا مهاجرت کرد و در مقطع لیسانس رشته روانشناسی دانشگاه شیکاگو ثبت نام کرد و خرج تحصیلش را با شب کار کردن به دست آورد. او موفق شد دکتری روانشناسی را در سال ۱۹۶۵ از همین دانشگاه بگیرد و در سال ۱۹۶۹ به عنوان پروفسور در دانشگاه شیکاگو مشغول به پژوهش و تدریس شد.

آنچه نام میهای را در ایران شناساند و به میان مردم برد، ترجمه‌ی کتاب فلو بود که توسط دو مترجم مختلف به فارسی برگردانده شد. (زهره قربانی با عنوان غرقگی و رضا علوی با عنوان تجربه‌ی اوج)

متاسفانه من بسیار دیر و پس از دیدن کلیدواژه‌ی فلو (Flow) یا غرقگی در دو سه سال پیش، با نام او آشنا شدم و سعی کردم در مورد کارهایش مطالعه کنم و بدانم. به قول شاعر:

دیر آمدی ای نگار سرمست

زودت ندهیم دامن از دست

اما کتاب فلو از چه موضوعی سخن می‌گوید؟

حتماً شما هم این توصیه را شنیده‌اید که کاری را انتخاب کنید که از لحظه‌لحظه‌ی آن لذت ببرید. نسخه جدیدتر آن پند این است که سعی کنید کارتان “فان” باشد و هرزمانی که این فان بودن را از دست داد آن را کنار بگذارید. اما از کجا بدانیم چه کاری را دوست داریم؟

میهای در کتاب فلو به دنبال پاسخ دادن به چنین پرسشهایی است و می‌خواهد الزامات یک زندگی شاد و رضایت‌بخش را ترسیم کند و به این پرسش قدیمی بپردازد که چه زمانی افراد بیشترین شادکامی را احساس می‌کنند.

شاید وقتی کاری را انجام داده‌ایم که در آن گذر زمان را فراموش کرده‌ایم یا وقتی پس از پایان کاری احساس سرخوشی و لذت خوش‌آیندی می‌کنیم بتوان گفت حس فلو یا غرقگی را تجربه کرده‌ایم.

به زبان ساده تجربه غرقگی زمانی اتفاق می‌افتد که شما با کاری که در حال انجامش هستید یکی شوید و توجه به خود و احساس گذر زمان را از دست بدهید و کاملاً بر زمان حال متمرکز باشید مانند گوش کردن به موسیقی، نوشتن یک مطلب، انجام کاری که در آن مهارت بالایی دارید و… در چنین وضعیتی احساس کامل بودن، شاد بودن و راضی بودن به شما دست می‌دهد. به عبارت دیگر، غرقگی انجام دادن کاری است در وضعیت بی‌فکری. در این لحظه، در فعالیت گم می‌شوید. نکته مهم این است که هر چه تجربه‌های فلو در زندگی‌تان بیشتر باشد، انسان شاد‌تر و خرسندتری خواهید بود.

میهای که ملیت مجارستانی- آمریکایی داشت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمد و همین چهار روز پیش یعنی ۲۰ اکتبر ۲۰۲۱ در سن ۸۷ سالگی درگذشت. چند روز پیش جسمش زیر خاک رفت اما اسمش خواهد ماند.

شاید دیدن این ویدئوی ۱۶ دقیقه‌ای تد که در آن میهای به Flow, the secret to happiness پرداخته است، درسهایی برایمان داشته باشد.

خروج از نسخه موبایل