چند وقت پيش يادي كردم از كلاس درس نقشهكشي صنعتي (آن نوشتار را اينجا ميتوانيد بخوانيد). از ملزومات این درس يكي كتاب قطور Luzadder بود و ديگري خطكش تي ۵۰ سانتيمتري چوبي. يك عكس زيرخاكي از آن دوران دارم كه من را به اتفاق چند دوست موادي ورودي ۷۰، جلو در دانشكدهي مهندسي، در حاليكه كتاب و خطكش در دست داريم، نشان میدهد.
پشت سر ما يك در ميبينيد كه شايد از بسته بودن آن حدس بزنيد اين عكس در يك روز تعطيل گرفته شده است اما حدستان اشتباه است. واقعيت اين است كه درِ پشت سرمان با اين كه درِ اصلي دانشكده بود اما هميشه بسته بود و همهي دانشجويان و کارکنان و استادان از درِ فرعی كه ده قدم تا آخرين نفر سمت چپ عكس فاصله داشت، رفتوآمد ميكردند.
كسي نميدانست درِ پشت سر ما از چه زماني و چرا قفل و زنجير شده و هيچ وقت باز نمیشود اما همه با اين موضوع كه دانشكده يك در دیگر دارد كه هم آدم رو است و هم ماشين رو و باید از آن استفاده کنند، کنار آمده بودند.
من مقطع ليسانس را در سال ۷۴ به پایان رساندم ولي پس از ۳ سال دوباره فيلم ياد هندوستان كرد و مهر ۷۷ براي فوقليسانس برگشتم به دانشگاه شيراز. وقتي براي ليسانس انتخاب رشته ميكردم، دانشگاه شيراز در تمامي رشتهها انتخاب اولم بود (ماجراي آن را در اينجا نوشتهام) اما در انتخاب رشتهي فوقليسانس، فقط ۷ رشته-محل را انتخاب کردم که شامل سه گرایش شریف، امیرکبیر، تهران، علم و صنعت و شيراز بود با اين تفاوت كه اين بار، دانشگاه شيراز آخرين انتخابم بود و جالب است که با اختلاف فقط يك نفر پذيرفته شدم يعني شايد اگر يك تست را اشتباه زده بودم نهتنها دانشگاه قبول نميشدم بلكه اين احتمال وجود داشت كه مسيرم كلاً عوض شود.
خلاصه… همينطور شانسي شانسي فوقليسانس قبول شدم و برگشتم به دانشكدهی مهندسی.
در این سه سالی که نبودم، تغييراتي در بخش مواد اتفاق افتاده بود. همين كه وارد بخش شدم يك تابلوي بزرگ فرفورژه توجهم را جلب كرد كه روبروي در نصب شده بود و با استفاده از مواد مختلف، از برادهی فلز گرفته تا کاموا، رشتهي مهندسي مواد و گرايشهايش را معرفي ميكرد. سازندهي اين اثر خانم شهره قهرماني بود كه تازه به آزمايشگاهها اضافه شده بود. خانم شهرزاد اسماعيلي (كه پيش از اين درمورد ايشان نوشتهام) مهاجرت كرده بود. مهندس نظربلند و مهندس جهرمي ادامهی تحصيل داده بودند و اول اسمشان دكتر آمده بود. دكتر مشكسار و دكتر جانقربان، استاد تمام شده بودند. كارشناس آموزش بخش (خانم مهندس بنان)، پس از گرفتن فوقليسانسش به آمريكا مهاجرت كرده بود. دكتر هاديانفرد عضو هيئت علمي شده بود. گروه علمي تاسيس شده بود و مجلهي فلز به چاپ ميرسيد (در مورد گروه علمي و نشريهاش، اينجا نوشتهام) و چند اتفاق ريز و درشت ديگر كه هميشه وقتي آدم پس از چند سال، دوباره به جايي برميگردد، توجهش را جلب ميكند.
در راهروي بخش، در كنار درِ يك اتاق، يك نام جديد به چشمم خورد: دكتر سيروس جوادپور. به تازگی عضو هیئتعلمی شده بود و زمان زيادي طول نكشيد كه استادم شد در درسی به نام مطالب ويژه. وی كه ليسانسش را از شيراز و فوق لیسانس و دكترايش را از دانشگاه مريلند آمریکا گرفته بود، در اين كلاس، با لهجهي شيرين شيرازي – آمريكائيش از مونتاژ بردهاي الكترونيكي و تكنولوژيهاي جديد جايگزين لحيمكاري مانند SMD برايمان ميگفت.
نه تنها مطالب درسی، جدید و بهروز بودند بلکه خيلي از حرفهای غیر درسی استاد هم برايمان تازگي داشت. آنروزها تازه مفهومي به نام ICDL مطرح شده بود (این اصطلاح مخفف International Computer Driving License بود) و دكتر جوادپور هميشه توصيه ميكرد مهارتهای کار با کامپیوتر مانند تايپكردن را خودمان ياد بگيريم و تمرين كنيم چون بزودي جزو مهارتهاي پيشپاافتادهاي ميشود كه هر مهندسي بايد آنها را بلد باشد.
چون تعدادمان كم بود، خيلي وقتها كلاسش را در اتاق كارش كه يك ميز كنفرانس داشت تشكيل ميداد. همه دور تا دور ميز وسط اتاق مينشستيم و هر يك به نوبت بخشي از تكست درسي را ميخوانديم و در موردش گفتگو میکردیم و استاد هم در هر بخش، بحث را جمعبندی و تکمیل میکرد.
فكر ميكنم ترم دوم بودم که دكتر جوادپور به عنوان رئيس دانشكدهي مهندسي انتخاب شد.
یک روز ديديم در فضاي خالي روبروي بخش شيمي، دارند پارتيشنبندي ميكنند. پس از مدتي حدود ۲۰ كامپيوتر در آنجا گذاشتند و اولين سايت كامپيوتر دانشكدهي مهندسي افتتاح شد که اتفاق بزرگي بود. بعدها شنيدم ماجرا به آن سادگی هم نبوده و گويا بخاطر كمبود بودجه، کسی به اجرا شدن این ایده خوشبین نبوده که دكتر جوادپور آستین بالا زده و فارغالتحصيلان دانشگاه شيراز كه در آمريكا هر يك مشغول كاري بودند را پيدا كرده بود و با كمكهاي دلاري هر چند اندک آنان، تجهيزات مورد نياز خريداري شده بود.
كتابخانهي دانشكدهي مهندسي نامش خوارزمي بود و در ميدان نمازي قرار داشت. كتابخانه بصورت مخزن بسته اداره ميشد و ما ميتوانستيم تا ساعت ۴ بعد از ظهر كتابي كه ميخواهيم را بگيريم و استفاده از سالن مطالعهي آنجا هم فقط تا ۱۰ شب، امكانپذير بود. دكتر، يك پروژه هم براي آنجا داشت كه در قدم اول يك سري صندلي در لابي كتابخانه قرار داد كه باعث شد لابي كتابخانه در آن زمان با اضافه شدن همين صندليها نقشي را ايفا كند كه كافيشاپهاي امروزی به عهده دارند يعني مكاني براي جمع شدن دانشجويان دور هم و انجام گفتوگوها و بحثهاي درسي و غير درسي. اقدام بعدي دكتر كه در باور خيليها نمي گنجيد و جزو محالات محسوب ميشد و هنوز هم فكر مي كنم بسيار جلوتر از زمان خود به اجرا درآمد، شبانهروزی شدن خدمات كتابخانه بود.
اگر بدانيد همین الآن که شما این نوشتار را میخوانید، كتابخانهي دانشكدهي مهندسي دانشگاه تهران، از ساعت ۱۵ به بعد خدمتي ارائه نميكند و سالنهای مطالعهاش هم نهايتا تا ساعت ۸ شب جوابگوي دانشجویان است، حتمآ با من موافق خواهيد بود كه چقدر اين اقدام دكتر جوادپور، رادیکال و انقلابي بوده است.
دكتر، محدوديت استفاده از مخزن كتاب را هم تا حدي برداشت يعني ما راحت ميتوانستيم با هماهنگي كتابدار وارد مخزن شويم و كتابها را ببينيم و آنهايي كه مي خواهيم را انتخاب كنيم. به لطف همين اقدام دكتر جوادپور بود كه من براي اولين بار توانستم سري استانداردهاي ASTM را در كنار هم ببينم و يا مجموعهی سی جلدی ASM Handbook را كه مجلدهایش كنار هم در يك قفسهي مجزا چيده شده بودند، را تکبهتک بردارم و ورق بزنم.
همين تورقها بود كه باعث شد موضوعي جذاب چشمم را بگيرد و براي سمينار درس شكست كه با دكتر هاديانفرد داشتم، عنوان “علل تخريب ايمپلنتهاي پزشكي” را انتخاب كنم و با عكسهاي راديولوژي انواع ايمپلنتها (اينها را خواهر دوستم كه پرستار بيمارستان نمازي بود برايم آورد) يك سمينار عالي ارائه كنم كه هنوز هم مزهاش زير زبانم است (متاسفانه استاد درس، تمام عكسهاي راديولوژي و مطالب ارائه را از من گرفت و يكي از افسوسهایم اين است كه هيچ نسخهاي از آن ارائه را براي خودم ندارم)
اين ۲۴ ساعته شدن كتابخانه مزاياي ديگري هم داشت از جمله اگر بيخوابي به سرم ميزد يا اگر شرايط خوابگاه مناسب نبود، ميتوانستم در هر ساعتي از شبانهروز، براي درسخواندن به كتابخانه بروم.
چون استاد راهنمای پاياننامهي دو تا از هموروديهايم (كه يكي از آنها هماتاقي من هم بود) دكتر جوادپور بود، برخي مواقع همراهشان به اتاق دكتر ميرفتم که دكتر با همان لهجهي خاصش من را كامِران (با كسره زیر م) صدا ميكرد. در يكي از همان جلسات بود كه دكتر جوادپور برايمان تعریف کرد چند هفتهای پس از ۲۴ ساعته شدن كتابخانهي مهندسي، رئيس دانشگاه شيراز او را احضار کرده بود و به او گفته بود: « اين چه دردسری بود كه درست کردی؟ الان دانشجويان دامپزشكي و كشاورزي و علوم و ادبيات همگي ميگويند كتابخانههاي ما هم بايد ۲۴ ساعته شوند و وقتي روساي دانشكدههايشان از مشكلات اجراي این کار ميگويند، جواب دانشجويان اين است كه پس چطور كتابخانهي مهندسي، ۲۴ ساعته شده است؟»
لطفا يكبار ديگر برگرديد و عكس چند دانشجو را در مقابل درِ قفل و زنجير شدهي دانشكدهي مهندسي ببينيد. حتماً حدس ميزنيد ميخواهم چه بگويم. دكتر نه تنها آن در را باز كرد بلكه برخی از ديوارهاي حیاط دانشكده را هم به زيبايي، رنگآميزي و نقاشی كرد. بخاطر اینکه قبل و بعد را دیده بودم، تفاوتها را دقيقا حس ميكردم از جمله اینکه تازه فهميدم اين دانشكدهي مهندسي چه حياط باصفا و دلانگیز و سرسبزی دارد كه ما سالها بخاطر رفتوآمد از درِ ماشين رو!، از ديدن زيبائيهايش محروم مانده بوديم.
پي نوشت ۱ من پس از فارغالتحصیلی فقط یکبار در سال ۸۸ ( ماجرای قرار ۸۸/۸/۸ را اینجا نوشتهام) دکتر را دیدم و پس از آن ایشان را ملاقات نکردهام. برايشان همواره تندرستي و بهروزي آرزومندم.
پي نوشت ۲ چند باري برايم پيش آمد كه بايد كاري به نظر ناممكن را به انجام میرساندم. در اين مواقع، ياد كوششهاي دكتر جوادپور ميافتادم و دستاوردهاي درخشانش جلوي چشمم ميآمد. انرژی تازهاي ميگرفتم و سعي ميكردم من هم راهي برای انجام آن کار، پيدا كنم.
پي نوشت ۳ پس از نوشتن اين مطلب، در اينترنت گشتم و يك كليپ از دكتر پيدا كردم. شما هم اگر دوست داشتيد، با کلیک روی لینک زیر، تماشايش كنيد.