برای همسن و سالهاي من (بچههای سي چهل سال پيش) آمدن بهار و نوروز لطف دیگری داشت! اینموقعهای سال که میشد شادی تعطیل شدن مدرسه و چهارشنبهسوری و خریدن کفش و لباس نو بود و کمک به مادر در خانهتکانی و کمکم آماده شدن برای چیدن هفتسین.
اواخر اسفند باید یک کار مهم هم انجام میدادم… پست کردن کارت تبریک عید برای دوستان و اقوام. چقدر لذت داشت… وقتی کوچکتر بودم پدرم کارت تبریکها را میخرید و بعد که بزرگتر شدم خودم میرفتم و انتخاب میکردم. بهترین و روانترین خودکارم را برمیداشتم و متنی مینوشتم. در مورد کارتتبریکهایی که گلاسه بودند، چقدر باید مراقب میبودم که جوهر رواننویس یا خودکار کاملا خشک شود و پخش نشود. بعضی وقتها یکی دو بیت شعر بهاری هم زیر متن اضافه میکردم. گذاشتن کارت در پاکت و چسباندن تمبر و نوشتن آدرس و پست کردن، مراحل بعدی بودند و بعد از آن همهاش در این فکر بودم که وقتی گیرندهی کارت پستال آن پاکت را باز میکند، چه حسی خواهد داشت.
تازه این خوشحالی فرستادن کارتها بود… رسیدن یک کارت خودش دنیایی بود. چقدر شادمان میشدم وقتی پستچی با دوچرخه یا موتورش میآمد و یک پاکت نامه در حیاط میانداخت… پاکتی که رویش نوشته شده بود: برسد به دست… و تو وقتی نامت را به جای آن سه نقطه میدیدی انگار تمام دنیا را به تو داده بودند. در خلوت خودت بازش میکردی و میخواندی و در آن لحظه، خوشحالترین بچهی روی زمین بودی.
چند تايي از آنها را دارم كه رنگ و رويشان رفته اما هنوز هم همان حال و هوا را دارند و حتی ذرهای هم از انرژی مثبت همراهشان کم نشده است.
میدانم خیلی وقت است که شادیهای بهظاهر کوچک اما در واقع بزرگی مثل کارتتبریک و نامه در دالانهای پیچ در پیچ تاریخ گم شدهاند. الان آن لحظات پرنشاط خلاصه شده اند در فشردن دکمهی send موبایل برای ارسال یک پیامک شادباش نوروزی و یا دیدن و شنیدن notification که خبر از رسیدن یک پیامک میدهد. همین و بس… جبر روزگار است و دوره و زمانه عوض شده، پس گلهای نیست.
اما هنوز هم میشود کارهایی کرد. برای اینکه اندکی بر خلاف جهت جریان آب شنا کرده باشم، کارت تبریک زیر را با دستخط خودم نوشتهام و آن را همراه با بهترین آرزوها به شما تقدیم میکنم. امیدوارم از من بپذیرید.