با کتابهای Van Wylen و Dieter ، نه تنها من، بلکه مهندسان زیادی کلی خاطره دارند اما نویسندگان این کتابها دیگر در بین ما نیستند. ونوایلن، شش هفتهی پیش در گذشت و دیتر سه روز پیش از پیش ما رفت.
یادگارهایشان را از کتابخانهام پیدا کردم و عکسشان را گرفتم که در بالا میبینید.
من اول با ونوایلن آشنا شدم. درس شیمی فیزیک را گرفته بودم و تا میانترم باید از کتاب او میخواندیم و امتحان میدادیم و بعد از آن تازه سراغ کتاب گسکل میرفتیم.
اینکه در عکس میبینید جلد کتاب ونوایلن فرسوده شده، کاملاً طبیعی است چون من شیمیفیزیک را یکبار افتادم. در آن زمان، یک ترمه پاس کردن شیمیفیزیک با دکتر شریعت، کاری بود کارستان. یک سال بالایی داشتیم به نام بهنام که فکر میکنم شیمی فیزیک را با نمرهی ۱۱ در همان بار اول، پاس کرده بود و همین باعث شده بود تا گاو پیشانیسفید و سلبریتی بخش مواد باشد.
حق مطلب را ادا نکردهام اگر در کنار شیمیفیزیک، از ماشین حساب عزیزم که عصای دستم بود، یادی نکنم. این ماشین حساب فوق پیشرفته (در زمان خودش البته)، با قیمت ۳۶۰ تومان معادل ۳۶۰۰ ریال وجه رایج مملکت، از طرف دانشگاه به ما داده شده بود. اینکه قیمتش به خاطرم مانده به خاطر قوی بودن حافظه و این حرفها نیست بلکه صرفاً به خاطر تشابه قیمتش با مدلش (FX-3600) است. (معمولاً عاشق پیدا کردن چنین تشابهاتی هستم مثلاً شمارهی استاندارد متالوگرافی پرتابل (رپلیکا) که ASTM E1351 هست را از حفظم به یک دلیل ساده: چون دقیقاً سال تولدم است. یا ASTM A747 که چند تا از گریدهای رسوب سخت را معرفی میکند به یادم مانده چون بوئینگ ۷۴۷ را برایم تداعی میکند. ASTM E111 برای تعیین مدول یانگ هم آنقدر شمارهی سرراستی دارد که محال است یادم برود).
این عالیجناب کَلکولیتور، ماموریت غیر ممکن تبدیل واحد و درون یابی و برون یابی و رگرسیون خطی سوالات درس شیمی فیزیک را یک تنه انجام میداد. پس از پایان دانشگاه هم همیشه در کشوی کمد محل کارم بود. چند سالی هست که دیگر از آن استفاده نمیکنم ولی همانطور که میبینید فقط با یکبار باتری عوض کردن، هنوز روی پاست و پس از گذشت ۳۰ سال، عدد پی را همچنان بدون اشتباه نشان میدهد!
از تنوع کاربردهای آن هرچه بگویم کم گفتهام مثلاً با هر بارفشردن SHIFT و بعد . یک عدد تصادفی روی صفحه ظاهر میشد که میتوانست در خوابگاه، معیاری باشد برای انتخاب آن بخت برگشتهای که باید ظرفهای نشسته را بشوید. این را هم باید بگویم که یک عده دانشجونمای مردمآزار! از نقطه ضعفش که نداشتن دکمهی RESET بود سواستفاده میکردند و با نوشتن یک برنامهی کوچک، ON را در لوپ میانداختند که چارهای برای صاحب ماشین حساب نمیماند مگر باز کردن پیچهای پشت آن و درآوردن و دوباره قراردادن باتری.
یادم هست که دانشگاه ما این ماشین حساب را به تمام دانشجویان داد حتی به دانشجویان رشتهی حقوق! برای همین پس از ۲ سال، موجودی انبار دانشگاه تمام شد و دانشجویان مهندسی مجبور شدند خودشان آن را با قیمت آزاد بخرند. شاید تخصیص بهینهی منابع را من از این فسقلی یاد گرفته باشم.
با نام جورج دیتر وقتی درس متالورژی مکانیکی را برداشتم، آشنا شدم. کتابش را دانشگاه با صفحات کاهی افست کرده بود و باید با ملایمت و لطافت، ورقش میزدیم. هارد کاور بود ولی همانطور که در تصویر اول این مطلب هم مشخص است، من میخواستهام با چسب پهن، مقاومتش را بیشتر کنم ولی خوشبختانه این فکر نابخردانه را تا انتها عملی نکردهام.
کتاب دیتر متنی بسیار روان داشت و بسیار سازمانیافته و منظم، به آنچه یک دانشجوی لیسانس مواد باید در مورد متالورژی مکانیکی بداند، پرداخته بود.
در کنار کتاب فونتانا، کتاب دیتر هم پس از پایان دوران دانشگاه همراهم بود و بارها پیش آمد در زمانی که در آزمایشگاه کار میکردم از فصلهای مربوط به آزمونهای مکانیکی آن، استفاده کنم.
سالها پیش که با دیدن یک مقاله در JOM و پس از آن مباحث مربوط به انتخاب مواد برای تانکهای ذخیره، به بحث دمای تبدیل رفتار نرم به ترد فولادها علاقهمند شده بودم، فصل ۱۴ کتاب دیتر با عنوان Brittle Fracture and Impact Testing برای من مثل یک گنج بود. با استفاده از آن فصل درخشان، یک سخنرانی در انجمن مهندسان مکانیک ایران ارائه کردم که اگر دوست داشتید میتوانید فایل آن را از لینک زیر دریافت کنید:
اهمیت دمای تبدیل رفتار نرم به ترد فولاد درطراحی و ساخت تجهیزات (۶۴ اسلاید – ۹ مگابایت)
میخواستم چند جملهای از بیوگرافی دیتر هم برایتان بنویسم که مطلع شدم سایت ایرانمواد مقالهای فارسی در مورد ایشان دارد که میتوانید از اینجا بخوانیدش.
تنها صداست که میماند… تابستان سال ۵۹ بود. هشت ساله بودم. خانوادگی با پیکان پدر، عازم اصفهان شدیم. پدرم یک نوار کاست آبی رنگ داشت که مونس ما در آن سفر چند صد کیلومتری بود. صدای خوانندهی آن نوار هم جزو خاطرات من از آن سفر شد. خوانندهای که از شمع و پروانه میخواند و من تازه چند سال بعد، شعرش را در کتاب فارسی مدرسه خواندم. یکی از پایههای علاقهمندی من به ادبیات فارسی، او بود. بیگمان به واسطهی اوست که من الفت بیشتری با سعدی، حافظ، مولوی، عطار، سنایی، باباطاهر و خیام حس میکنم و اگر او نبود شاید من خیلی دیرتر با رهی معیری و عارف قزوینی و ملک الشعرای بهار و فریدون مشیری و فایز دشتی و هوشنگ ابتهاج آشنا میشدم.
دو ماهی میشود که آن خوانندهی خوشآواز و بامرام، دیگر در بین ما نیست و جایش بسیار خالیست.
آن تصنیف گوشنوازی که در هشت سالگی میشنیدم را برایتان گذاشتهام. امیدوارم شما هم لذت ببرید.
تصنیف شمع و پروانه – استاد شجریان
حرف آخر همه میمیرند اما یادگارهایی مانند کتاب و صدا، میمانند. بیراه نیست که شاعر چنین میسراید:
آنچه من میبینم
ماندن دریاست،
گذرا بودن موج و گل و شبنم نیست.
گرچه ما میگذریم،
راه میماند
غم نیست.
درود
نکته ای که در متن نوستالژیک شما بیش از سایر قسمت ها نظر من رو جلب کرد قسمت متن روان کتاب دیتر بود. جالب اینکه برای ما که ترجمه فارسی این کتاب را داشتیم، چیزی جز یک کتاب قطور که مناسب پرکردن کتابخانه باشد نبود!
کافی بود یک صفحه از این کتاب را بخوانی و از اینکه متالورز هستی پشیمان شوی!
—–
یاد این شعر از ژاله اصفهانی افتادم:
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمهی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد …
درود جناب یعقوبی عزیز،
اگر اشتباه نکنم فرانسویها میگویند: “ترجمه مانند معشوق است. اگر زیبا باشد وفادار نیست و اگر وفادار باشد، زیبا نیست.”
مشکل اینجاست که بسیاری از ترجمه های متون تخصصی، نه زیبا هستند و نه وفادار.
سلام مهندس خداپرستی عزیز. بنده هم مثل شما افتخار گذراندن درس شیمی فیزیک و ترمودینامیک با استاد بزرگوار و بی بدیل دکتر شریعت بزرگ را داشته ام. چه روزگاری بود. یاد آن ایام بخیر. یاد steam table های ون وایلن هم بخیر!!
درود جناب صبوری گرامی. به چه نکتهی مهمی اشاره کردید. اصلاً بدون آن steam table ها امتحان شیمی فیزیک به نظرم بیمعنا بود و هیچ استرسی! نداشت. دکتر شریعت هم که بعضی وقتها خودش می شد stress riser. یادم هست امتحان میان ترم شیمی فیزیک در تالار امیرکبیر داشتیم. هنوز امتحان شروع نشده بود و پشت در سالن منتظر بودیم تا کلید در را بیاورند. دکتر شریعت در حالیکه برگهی سوالات زیر بغلش بود نگاهی به آسمان (که ابری و تیره بود) انداخت و بلند گفت: “ببینید… حتی آسمون هم میخواد به حالتون گریه کنه…”
واقعاً همانطور که گفتید یاد آن روزها به خیر.
آقاى خداپرستى عزيز
چه خاطرات زيبائى در ذهن تداعى شد
❤️????????
درود جناب بنائیانزاده،
سپاس که اینجا نوشتید. هر وقت واژهی “خاطره” را میشنوم بیاختیار یاد شعر قیصر امین پور میافتم:
سراپا اگر زرد و پژمردهايم / ولي دل به پاييز نسپردهايم / چو گلدان خالي، لب پنجره / پُر از خاطرات تركخوردهايم / اگر داغِ دل بود، ما ديدهايم / اگر خونِ دل بود، ما خوردهايم / اگر دل دليل است، آوردهايم / اگر داغ شرط است، ما بردهايم / اگر دشنة دشمنان، گردنيم! / اگر خنجر دوستان، گردهايم! / گواهي بخواهيد، اينك گواه / همين زخمهايي كه نشمردهايم! / دلي سربلند و سري سربهزير / از اين دست، عمري به سر بردهايم.