کامران خداپرستی

از صفر تا بی‌نهایت

سال ۱۳۶۵                شهر کوچک ما، دو معلم ریاضی معروف داشت که برادر بودند: محمد و عماد هاشمی. در کلاس اول دبیرستان، محمد هاشمی که اغلب اوقات یک کت چرم عنابی رنگ می‌پوشید، معلم هندسه‌ی ما شد. نمی‌دانم چه سحری در تدریسش بود که من را عاشق ریاضی کرد. فقط من نبودم بلکه در همه‌ی بچه‌ها این علاقه را بوجود آورده بود. یادم هست یک بار یک مسئله روی تخته سیاه ‌نوشت و گفت ” بچه‌ها! حل شدن این مسئله ۱۵۰ سال طول کشیده است” و چیز دیگری نگفت اما من و چند تا از همکلاسیهایم یکی دو هفته با آن کلنجار می‌رفتیم تا راه‌حلش را پیدا کنیم! برای امتحان ثلث اول کاری کرد که من نه قبلش مشابه آن را دیده بودم و نه بعد از آن دیدم. وقتی برگه‌ی امتحان را خواندم دیدم ۱۵ تا سوال داده و بعد در انتهای همه یک خط کشیده و نوشته: ” می‌توانید به جای جواب دادن به سوالهای بالا فقط به سوال زیر جواب دهید” آنقدر اعتماد به نفس داشتم که همان یک سوال را نیم ساعته حل کردم و برگه را تحویل دادم. مطمئن بودم درست حلش کرده‌ام اما وقتی در جلسه‌ی بعد برگه‌ی تصحیح شده را به من داد، بدون این که غلطی داشته باشم نمره‌ی ۱۹.۵ را با خودکار قرمز بالای برگه نوشته بود. وقتی برگه‌ی همه‌ی بچه‌ها را داد گفت:

“چند نفر از بچه‌ها باید بیست می‌شدند اما من ۱۹.۵ داده‌ام. برای کارم دلیل دارم. در تاریخ نقل شده است که شاه عباس صفوی گفته بود ۹۹۹ کاروانسرا بسازند. یکی از درباریان پرسید چرا تعداد آنها را به هزار نمی‌رسانید؟ یک کاروانسرای بیشتر که خرج زیادی نخواهد داشت. شاه عباس در پاسخ گفت برای این که گفتن هزار آسان است ولی ۹۹۹ را با تفکر بیشتر به زبان خواهند آورد. من هم به شما ۱۹.۵ دادم تا بعداً هر کس نمره‌ی شما را دید کنجکاو شود که آن نیم نمره را به چه خاطر نگرفته‌اید.”

در همان سالها یادم نیست از کجا کتابی که عکسش را می‌بینید را پیدا کردم.

بهترین اتفاق ممکن بود برای من که حالا خوره‌ی ریاضیات شده بودم. یک نفس خواندمش. داستان ریاضی‌دان شدن یک آمریکایی آلمانی الاصل بود. آنجا بود که یک نام در ذهنم حک شد. نام مترجم کتاب. پرویز شهریاری.

سال ۱۳۹۹            هفته‌ی پیش در گوشه‌ی یک کتابفروشی، داخل یک کارتن مقوایی که در آن کتابهایی بدون نظم و ترتیب روی هم تلنبار شده بودند، دوباره یک نام آشنا دیدم. این‌بار پرویز شهریاری کتابی را ترجمه نکرده بود بلکه خودش موضوع یک کتاب شده بود.

در طول سالیان گذشته، از این بزرگمرد فرزانه، نیک‌خواه و مردم‌دوست چند کتاب خوانده بودم و در سال ۹۱، با افسوس و دریغ، خبر درگذشتش را شنیده بودم.  همواره در شگفت می‌ماندم که چگونه این‌همه پرکار و خستگی ناپذیر و عاشق است و چه نیرویی او را به پیش می‌راند. چندوجهی بودنش هم همیشه برایم جالب بود. او در ادبیات، فلسفه، تاریخ ایران، تاریخ علم و علوم اجتماعی حرفها برای گفتن داشت.

پیش از این در مورد یکی از فانتزی‌هایم نوشته بودم که چه خوب می‌شد اگر توانایی سفر در زمان را داشتم تا بتوانم با هر کس که دوست دارم، هم‌کلام شوم و دو ساعت گفتگو کنم. پرسشهای زیادی دارم که دوست دارم از او بپرسم.

من با این که نتوانستم از نزدیک ببینمش اما تلاش کردم تا او را بیشتر بشناسم چون باور دارم پرویز شهریاری بدون تردید یکی از بزرگان این سرزمین است که مانند او را دیگر نخواهیم دید.

در تمام زندگی، در جست وجوی راستی‌ها در لب پرتگاه حرکت کرده‌ام. این جمله از اوست و بر سنگ مزارش هم حک شده است. اگر دوست دارید با او آشنا شوید یا او را بیشتر بشناسید و بدانید چگونه همه‌ی زندگی این مرد شریف بر لب پرتگاه بوده است، پیشنهاد می‌کنم چند لینک زیر را ببینید.

در مجموع شاید یک ساعت از وقت ارزشمندتان را بگیرد اما فکر می‌کنم این صرف وقت برای شناختن انسان آزاده و پاک‌سرشتی که عمرش را برای فرهنگ و جوانان این مرز و بوم گذاشت و در همگانی کردن دانش و آگاهی، بسیار کوشید، لازم باشد.  

زندگی‌نامه‌ی پرویز شهریاری – مجله‌ی همشهری دانستنی‌ها

پرویز شهریاری در نگاه دیگران – روزنامه‌ی شرق

شب پرویز شهریاری – شب‌های بخارا

نامش پرآوازه و یادش همواره زنده.

چنین باد…

خروج از نسخه موبایل