بُریده‌نامه (3) – بشتابید! هم شیاطین سرخ داریم و هم نعش‌کِش!

دیدگاهتان را بنویسید

ارسال دیدگاه به عنوان یک کاربر مهمان.

  1. کامران عزیز
    مثل همیشه شیرین . زیبا نگاشته بودی. داستان اون اسب رو بیشتر توضیح بده . کجا ریخته بودیش؟

    1. درود. این اسب یادگار همان کارگاه ریخته‌گری است که تدریس می‌کردم. در ابتدا با مدلهای کوچک و ساده شروع می‌شد و کم کم شکل مدلهایی که باید در قالب ماسه‌ای ریخته گری می شدند پیچیده تر می‌شد.

  2. متن قشنگی بود. لذت بردم. راستش فوتبال خیلی مهم نبود تو خونه ما، البته شاید چون ۳ تاییمون دختر بودیم. ولی الان که فکر میکنم، پدرم هم اهلش نبوده! تعداد بازیهایی که دیده ام رو میتونم بشمرم ? ولی یکیشون رو هیچ وقت یادم نمیره، بازی هلند با پرتغال بود توی جام جهانی ۲۰۰۶ آلمان! دیروقت بود، همه خواب بودن. من هم از ساعت خوابم گذشته بود، ولی آدرنالین باعث شد بیدار بمونم و نشستم دیدمش! عجب بازی ای بود! اینقدر هیجان داشت که بی‌صدا از هیجان می‌پریدم بالا و پایین! دقایق آخر بازی، داور هی کارت میداد و اخراج میکرد! هنوز یادمه چقدر هیجان داشتم.
    این فرهنگ متالورژی رو من سال آخر لیسانس از طریق یکی از دوستان خواهرم فهمیدم وجود داره. توی دانشگاه تاکید خاصی نبود روی استفاده از کلمات فارسی. تاکید هم روی استفاده از منابع انگلیسی بود و میتونستیم از کلمات انگلیسی استفاده کنیم توی جواب سؤال‌ها.
    آز ریخته‌گری برای ما اختیاری بود، من نگرفتم‌. ولی توی آز شکل‌دهی یه قالب ساده ساختم که هنوزم‌ دارمش. توی آز جوش هم یکی از نمونه‌هایی که زدم رو نگه داشتمش. به خوشگلی و پیچیدگی اسب شما نیستن، ولی من دوسشون دارم ?

    1. از محبت همیشگیتان سپاسگزارم.
      به نظرم در اکثر موارد از یک سنی به بعد، اهمیت فوتبال کم‌رنگ و کم‌رنگ‌تر می‌شود (یا شاید در مورد من اینطور بوده است) سالهاست دیگر حوصله‌ی تماشایش را ندارم چه از نوع داخلی و چه خارجی.
      در مورد آشنایی دانشجویان با کتابهای مرجع و فرهنگنامه‌ها به نظرم استادان نقش بسزایی دارند. من این شانس را داشتم که در زمان دانشجوییم، کتابخانه قفسه باز بود و یادم هست اولین بار سری بیست و چند جلدی ASM handbook را در کتابخانه دیدم و ورق زدم. اوضاع تغییر کرده و حالا همه یک کتابخانه‌ی بزرگ با چند صد E-book روی کامپیوترشان دارند اما اوضاع از زمان نعش‌کش هم بدتر است چون عموماً در پاسخ به پرسشتان، اولین لینک گوگل را باز می‌کنند و هر آنچه هست را بدون دخل و تصرف، کپی می‌کنند و می‌فرستند… بماند…
      صحبت آزمایشگاه‌ها رو پیش کشیدید یادم آمد که یک کارگاه ماشین‌ابزار داشتیم که بخش مکانیک ارائه می‌داد و یک ترم فرصت داشتیم یک قطعه بسازیم که دو تا بازو داشت و یک محور رزوه شده هم وسطش بود. هنوز هم دارمش. مسئول کارگاه تاکید فراوانی داشت که باید براده‌ها و پلیسه‌های دور و بر هر دستگاه را جارو کنیم و تمیز کنیم و بعد اجازه می‌داد برویم. آن موقع عقلمان نمی‌رسید و فکر می‌کردیم اینها را از ما می‌خواهد انجام دهیم تا کار خودش سبکتر شود….بگذریم… گزارش‌های آز متالوگرافی را هم نگه داشته‌ام. این آزمایشگاه را با خانم مهندس پایدار داشتم. ماکزیمم شدم با 19/7 باید یک استوانه‌ی کوچک فولادی را سنباده و پولیش می‌زدیم و اچ می‌کردیم و با دوربین عکاسی سوار شده روی میکروسکوپ، عکس می‌گرفتیم و عکس را در تاریکخانه‌ای که کنار آزمایشگاه بود خودمان ظاهر می‌کردیم و بعد آن را در گزارش می‌چسباندیم و با تفسیر ساختار تحویل می‌دادیم.
      خیلی پرگویی کردم….
      موفق باشید.

خواندن بعدی

سایدبار کناری

کامران خداپرستی

این روزها، نوشتن از علم و مهندسی مواد، در اینجا، یعنی سایت شخصی‌ام، لذت‌بخش‌ترین کار من است.

لینکدین تنها حضور من در شبکه های اجتماعی است!