احتمالاً بدتان نمیآید کمی از دنیای واقعی فاصله بگیرید پس بر اسب خیال سوار شوید و به ۷۰ سال پیش سفر کنید.
الآن سال ۱۳۳۰ است و شما کلاس پنجم دبستان هستید. آیا میتوانید حدس بزنید چگونه با فلزات آشنا میشدید؟
مثل روز روشن است که ما هیچ تصوری از کتابهای درسی آن روزگار نداریم اما این مژده را به شما میدهم که به دلیل اتفاق افتادن یکی از بزرگترین کشفیات باستانشناسی در خانهتکانی سال نو! اگر فقط چند دقیقه حوصله داشته باشید، همراه با هم میرویم به ۷۰ سال پیش.
نوروز امسال، هنگام گردگیری کتابخانه و جابجا کردن کتابها، چشمم به جمال این کتاب روشن شد:
۴۰ سال پیش وقتی خودم کلاس چهارم دبستان بودم، به خانهی پدربزرگم رفته بودم. یادم هست در گوشهی اتاق، چند کارتن مقوایی دیدم که از زیرزمین درآورده بودند که پر از کتابهای درسی و غیر درسی داییهایم بود. از سر کنجکاوی چند تا از آنها را برداشتم و ورق زدم. یکی از داییهایم که آنجا بود وقتی دید من با علاقه دارم به کتابها نگاه میکنم گفت: ” هر کدوم رو که دوست داری وردار. اینا دیگه به درد صاحباشون نمیخورن.” این کتاب درسی و چند کتاب داستان، یادگارهای آن روز هستند.
چند نکته در مورد این کتاب درسی بگویم:
* این کتاب نشانی از وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش آن موقع) ندارد چون وزارتخانه، امتیاز فروش و توزیع کتابهای درسی را در مزایدهای واگذار کرده بود و اعلام كرده بود كه محل فروش و توزيع كتابهاى درسى ابتدايى، كتابفروشى علىاكبر علمى در ناصرخسرو است و مردم و دانشآموزان مىتوانند براى خريد كتابهاى ابتدايى به آن كتابفروشى مراجعه نمايند. حالا اگر مشتاق شدهاید بدانید هفتاد سال پیش و در زمانی که پخش کنندهای وجود نداشت، چطور این همه کتاب به دست دانشآموزان شهرهای دور و نزدیک کشور میرسید، این خاطرهی یک صفحهای را بخوانید.
* همانطور که در عکس هم میبینید عنوانش کتاب پنجم ابتدایی پسران است. نمیدانم چرا کتابهای دختران و پسران را جدا کرده بودند.
* این کتاب ترکیبی است از علوم و فارسی و هنر. یعنی از داستان رستم و سهراب و شعر معروف سیر و پیاز پروین اعتصامی در آن هست تا طبقهبندی انواع حیوانات و نباتات و چند الگوی نقاشی. در آن چیزی از ریاضیات ندیدم و حدس میزنم شاید کتاب دیگری برای آموزش حساب وجود داشته است.
* متاسفانه ۲۶ صفحهی اول کتاب جدا شده است و به سال دقیق چاپ آن دسترسی ندارم اما با توجه به شواهد موجود از جمله سن دایی منوچهرم که صاحب این کتاب بوده و نیز درج سال ۱۳۲۴ در پایین نقاشیهای کتاب که توسط رضا شهابی ترسیم شدهاند، حدس میزنم مربوط به اواخر دههی بیست خورشیدی باشد.
* تمام متن کتاب با خط نستعلیق نگاشته شده که به نظرم در تقویت حس زیبایی شناسی دانشآموزان و حتی خوشخط شدنشان موثر بوده است. زمانی که من دانشآموز بودم فقط شعرهای کتاب فارسی به نستعلیق نوشته میشدند و این امر همچنان هم ادامه دارد که میتواند یکی از دلایل خوش خط نبودن خیلی از ما و بستگانمان باشد.
* در انتهای این کتاب، با خطی کج و کوله، تاریخ را ثبت کردهام.
بسیار خوب… پس از این مقدمهی نسبتاً طولانی میرسیم به تعریف فولاد در کتاب پنجم ابتدایی پسران:
فولاد آهنی است که در هر صد قسمت آن یک قسمت زغال است.
همانطور که میدانید در اینجا منظور از زغال یا ذغال (بر سر این که کدام املا درست است بین دهخدا و معین اختلاف وجود دارد) همان عنصر کربن است.
اما اینکه چگونه فولاد تولید میشود و چدن چه تعریفی دارد را میتوانید در زیر ببینید:
البته یکدفعه و ناگهانی سراغ فولاد و چدن نرفتهاند بلکه ابتدا در مورد فلزات و کاربردهایشان صحبت کردهاند و چند کاربرد ملموس و روزمره از چند فلز رایج هم ارائه دادهاند. مثلا صفحاتی از کتاب به فلزات غیرآهنی مس و قلع و روی و سرب و آلومینیوم و نیکل اختصاص یافته است که به نظرم دیدن این صفحات و مشاهدهی کاربردهایشان در آن روزگار، خالی از لطف نیست.
خب… حالا وقتش رسیده تا سفرمان به ۷۰ سال پیش را پایان دهیم و برگردیم به زمان حال و ببینیم در ۱۴۰۰ اوضاع از چه قرار است.
الآن اولین جایی که دانشآموزان با تولید آهن و فولاد و کاربردهایشان آشنا میشوند در کتاب علوم کلاس هفتم است. در زیر تصاویر صفحات مربوطه را گذاشتهام که به نظرم در آن کاستیهایی وجود دارد و با توجه به دامنهی گستردهی اطلاعات نسل جدید دانشآموزان، میتوانست بهتر و موثرتر ارائه شود تا شاید علاقه به مهندسی و ساختن و بوجود آوردن چیزی که هرگز وجود نداشته است، در ذهن دختر و پسر ۱۲ سالهی امروز جوانه بزند. شاید هم ذهنیت برنامهریزان این بوده که توضیح بیشتر و ذکر مثالهای دیگر باید توسط آموزگار انجام شود که با توجه به شرایط فعلی، فکر میکنم انجامشدنی نیست.
پاورقی ۱ جناب علیاکبر علمی که ناشر کتاب فارسی ۷۰ سال پیش بود، متعلق به خاندانی بود که از دورهی قاجار تا به امروز، نسل اندر نسل، ناشر و کتابفروشند و بخش مهمی از تاریخ صنعت نشر کشورمان با نام آنان پیوند خورده است. اگر میخواهید در مورد این ۵ برادر و فرزاندانشان و اینکه کدام انتشارات را بنیان گذاشتهاند، بیشتر بدانید لطفاً اینجا را ببینید.
پاورقی ۲ یکی دیگر از افرادي كه با انتشار کتاب، پرچم دانش و فرهنگ و هنر را در اين كشور برافراشته نگه داشت آقای عبدالرحیم جعفری بود که مدت زیادی پیش علی اکبر علمی کار کرد و سپس انتشارات امیرکبیر را بنیاد گذاشت. تقریباً محال است شما کتابی از این انتشارات نخوانده باشید. برای اینکه یادتان بیاید به آرم یا همان لوگوی انتشارات امیرکبیر نگاه کنید تا با من همنظر شوید که آن را پشت جلد کتابهایی که خواندهاید، دیدهاید.
در دههی پنجاه خورشیدی، بر اساس حجم تولیدات که حدود ۲۸۰۰ عنوان بود، امیرکبیر به بزرگترین بنگاه انتشاراتی خاورمیانه تبدیل شد اما فرجام خوشی نداشت و عبدالرحیم جعفری خون دل بسیاری خورد. پس از انقلاب، به زندان افتاد و مؤسسهاش مصادره شد. داستان پر فراز و فرود زندگی او و بزرگترین و معتبرترین مؤسسهی انتشاراتیِ ایران را در اینجا بخوانید.
مرسی که عکس از صفحات کتاب گذاشتید. برام جالب بود که درسهای مختلف، همه داخل یک کتاب بودند. شاید ایده بدی نباشه انتخاب یه موضوع برای بچههای دبستانی و بررسی ش از جنبههای مختلف. خوندن نوشتهها با خط نستعلیق احساس خوبی بود. نستعلیق، حس تعلق داشتن به یه گذشتهای رو بهم میده. برام جالب بود خوندن درباره آقای علمی. خصوصاً که گزارش رو خانم خسروی یگانه نوشته بودن. چند سالی هست که ایشون رو در توئیتر دنبال میکنم. از همه جالبتر اینکه روی جلد کتاب “پسران”، عکس دانشآموزان دختر رو کشیدهاند! حداقل من که دارم دختر میبینمشون!
خاطره اولین کتاب قدیمی من برمیگرده به اول راهنمایی. یه اتاق توی خونه عمو بود، پر از کتاب. چون عمو معلم ادبیات بود و عاشق کتابهاش، هیچ کدوم از ماها اجازه سرک کشیدن بهش رو نداشتیم. یه روز که هیچ بچهای جز من خونهشون نبود، بعد از التماس و راستش یه کم باج دادن به دختر عمو بزرگه، تونستم نیم ساعت برم توی اون اتاق مرموز! باورم نمیشد! از پایین تا بالاش پر از کتاب بود! حتی نزدیک سقفش! تا حالا این همه کتاب ندیده بودم. سریع از نزدیکترین قفسه چندین تا کتاب برداشتم و بدون اینکه نگاه کنم چی هستن، گذاشتمشون بیرون اتاق. بعد مشغول گشتن و خوندن شدم. بعد از تموم شدن وقتم، نوبت مذاکره با زن عمو بود که اجازه بده اینایی که برداشتم رو بخونم. یادمه نگاه کرد و ورق زد، بعدش اجازه داد. هیچ کدومشون رو یادم نمیاد به جز “سووشون”. همون موقع شروع کردم خوندن و همون اوایلش رسیدم به یه جایی که با خودکار به شدت خط خورده بود! کتاب رو خوندم ولی همیشه تو ذهنم بود که این قسمت خط خورده چی بود. بعدتر که تونستم کتاب رو از کتابخونه مدرسه امانت بگیرم (این کتاب گرفتن، خودش داستانی بود. کتابهای مدرسه ما طبقهبندی سن داشتن! هر کتابی رو توی هر مقطعی نمیدادن بخونیم. احمقانهترینش مائدههای زمینی بود که تا پیشدانشگاهی صبر کردم که بتونم بخونم. تا همین الان حتی نمیتونم حدس بزنم چرا؟!)، دیدم این چند تا جمله داخل کتاب نیست که نیست! دیگه محتواش و ربطش به داستان مهم نبود، فقط میخواستم ببینم چرا پاکش کردن از کتاب؟! اینکه عمو کتاب خودشو خطخطی کنه، خیلی فرق داره با اینکه متن حذف بشه کلاً! بعدتر نسخه اصلی رو بالاخره از یه جایی پیدا کردم که اون چند تا خط خوردگی رو بیاثر کرده باشم!
درود سرکار خانم ارژنگ،
در مورد عکس روی جلد کتاب حدستان درست است. من فکر میکنم بخاطر عجلهای که در آمادهسازی کتابها داشتهاند (که شرحش در آن یک صفحه خاطرهی آقای عبدالرحیم جعفری از کار در کتابفروشی علمی آمده است) تصویر روی جلد کتاب دختران را به اشتباه روی جلد کتاب پسران چاپ کردهاند. چیزی که این احتمال را تقویت میکند تصویر پشت جلد همین کتاب است که آن را در نوشتار نیاوردم اما نقاشی چند دختر است که در حیاط مدرسه در حال بازی هستند!
خواندن خاطرهی جالب شما از اتاق مرموز عمویتان من را به یاد این انداخت که در دوران راهنمایی علاوه بر این که آرزو داشتم پزشک متخصص کودکان شوم به این هم فکر می کردم که دوست دارم فروشندهی یک کتابفروشی بزرگ هم بشوم تا فرصت داشته باشم هر چه دلم می خواهد کتاب بخوانم. جالب اینجاست که گاهی با خودم کلنجار میرفتم که بالاخره بین این دو شغل شریف! کدام را انتخاب کنم.
میدانم که سیمین دانشور نخستین بانوی ایرانی است که بصورت حرفهای داستان نوشته است اما هیچ وقت فرصتی پیش نیامد تا کتابی از او بخوانم. البته در دوران راهنمایی از همسرش چند کتاب مثل زن زیادی و مدیر مدرسه را خواندم اما چون از آنها سر در نیاوردم و نتوانستم ارتباط برقرار کنم، به همان یکبار خواندنشان بسنده کردم.
در مورد طبقهبندی سنی که گفتید فکر میکنم همچنان برقرار است چون دقیقاً این موضوع در دبستان دخترم رعایت میشد و چند بار دخترم شکایتش را پیش من آورد که چرا فلان کتابها را نمیدهند بخوانم که واقعاً جواب قانع کنندهای نداشتم بدهم. البته از این جهت من خوششانس بودم چون دبستان و مدرسه راهنمایی من که اصلاً کتابخانه نداشت و دبیرستانم هم که داشت اکثر اوقات تعطیل بود!
سپاس که خاطرهی اولین کتاب قدیمی خودتون رو نوشتید.
پاینده باشید.
پس معلوم شد کامران عزیز چرا موادی شد ? جالب بود. فکر نمی کردم ۷۰ سال پیش چنین کتابی برای پنجم ابتدایی در مورد فلزات باشه. در مورد دستور خط چون الان واژه های مرکب رو جدا می نویسند کمی خوندن این کتاب قدیمی شاید سخت باشه ولی خط نستعلیق اش زیباست.
یک نکته دیگه اینکه در کتاب های جدید خیلی خوب توضیح داده شده که با فولاد چطور پراید بسازیم ولی در کتاب قدیمی فقط آهنگری یاد دادند. _اشاره به عکس ها، شوخی?
درود محمد عزیز،
نوشتهای “اشاره به عکسها، شوخی” ولی حرف جدی و مهمی گفتهای. در دوران فوقلیسانس یک اردو به اصفهان داشتیم و برای اولین بار سفیدگری مس را در نقش جهان از نزدیک دیدم. هنر و صنعتی که در صفحات 224 و 225 کتاب فارسی به خوبی توضیح داده شده و با یک نقاشی گویا کامل شده است.
عالی بود. ممنون
لطف داری عزیز.