ارتباط انتروپی و سنگ قبر!

دیدگاهتان را بنویسید

ارسال دیدگاه به عنوان یک کاربر مهمان.

  1. کامران‌جان زیبا نوشته بودی. حقیقتش معلمین من هم هیچ پشتک و وارویی نزدند و من خودم این قواعد و روابط را برای بهتر فهمیدن مطالب اختراع می‌کردم. در این دوران کرونایی که بچه‌ها دروس‌شان را بصورت آنلاین می‌خوانند (و چیزی هم یاد نمی‌گیرند!) من مسئول تدریس درس علوم به دخترم شده‌ام. لذتی که من از این تدریس می‌برم هم‌پایه‌ای لذتی است که دکتر ارنست در تدریس دروس به فلونه و جک می‌بردند! در درجه اول سعی می‌کنم اختراعات جدید را بکار ببندم تا خودم مطالب را این مرتبه با دقتی دیگر در ذهنم جای دهم و بعد برای این دختر بگونه‌ای مثال بزنم و نشانه‌گذاری کنم که همین تداعی معانی در ذهنش شکل بگیرد. امیدوارم موفق شوم کاری که معلمین او و معلمین خودم هرگز نکرده‌اند را تا حدی انجام دهم.

    1. درود افشین جان. سپاسگزارم که دیدگاهت را نوشتی. تو یک انیمیشن خاطره‌انگیز را نام بردی پس اجازه بده من یک فیلم الهام‌بخش را نام ببرم، “انجمن شاعران مرده” با بازی رابین ویلیامز که دیگر بین ما نیست. جایی در مورد این فیلم می‌خواندم که رابین ویلیامز همیشه دوست داشته در دوره‌ی نوجوانی، معلم دلسوز و خاصی مانند جان کیتینگ که نقشش را با هنرمندی ایفا کرد، داشته باشد. روش تدریس معلمی که در این فیلم می‌بینیم، کاملا متفاوت است. او دیدگاهی نو نسبت به ادبیات دارد و از دانش‌آموزانش نیز می‌خواهد با نگاهی تازه به چیزها نگاه کنند.
      من هم خوش‌شانس بوده‌ام و یک جان کیتینگ در دوران دبیرستان داشته‌ام، معلم ادبیاتم آقای جهانتیغ که همیشه در زنگهای انشا اجازه می‌داد انشایم را که بیشتر شبیه داستان کوتاه بود، بخوانم و تشویقم می‌کرد.

  2. مثل همیشه متنتون زیبا بود، لذت بردم. من به دنبال همچین معلمی خیلی گشتم، در مدرسه و حتی دانشگاه پیداش نکردم متاسفانه‌. البته شاید انتظار mentoring از معلمینی که آموزش تدریس درستی هم ندیده اند، درست نبوده باشد. خیلی خوشبخت بودید که همچین معلمی داشتید و اجازه بدید که تا حدی حسادت کنم (از غبطه بیشتره واقعا!) برای من انجمن شاعران مرده، بار اولی که دیدمش، بیشتر یادآوری یک حسرت بود‌‌. البته بارهای بعدی سعی کردم بیشتر لذت ببرم و تا حد زیادی هم موفق شدم.

    1. اگر اشتباه نکنم 22000 ساعت از عمرمان را در مدرسه می‌گذرانیم و همانطور که گفتید من خوش‌اقبال بوده‌ام که همای سعادت بر دوشم نشسته و
      در طول این 12 سال، چند معلم خوب داشته‌ام که تا حدی بتوانم خاطرات تلخ برخی از آموزگارانم را به یاد نیاورم:
      خانم معلم کلاس چهارم دبستانم را که چون نمره‌ی ریاضی من خوب شده بود کمربند یکی از بچه‌ها را درآورد و من را مجبور کرد با آن کمربند پاهای همکلاسیهایم را نگه دارم تا او با خط‍‌کش چوبی، بر کف پای آنها بزند.
      یا خانم معلم کلاس پنجمم را که وقتی یکی از بچه‌ها گفت به این دلیل دفتر مشق عیدش را نیاورده چون بزی که در حیاط نگهداری می کردند، دفترش را خورده، آنچنان سیلی محکمی به صورتش نواخت که النگوهایش، صورت دوستم را خراش داد.
      یا آقای معلم تاریخ کلاس اول راهنمایی را که با گذاشتن چند خودکار لای انگشت بچه‌ها و فشردن آنها (به قول خودش رقص خودکار) اشک همه را درمی‌آورد.
      یا آقای معلم درس دینی که به خاطر پچ‌پچ کردن نفر جلویی من، آنچنان محکم از کنار تخته سیاه گچ را پرتاب کرد که اگر به موقع سرم را ندزدیده بودم حتماً کور شده بودم.
      فکر می‌کنم به عنوان والدین، معلمان، مربیان و استادان، ماموریت اصلی ما آموزش دادن نیست بلکه توسعه و گسترش توانمندی‌های بالقوه‌ی آدمهاست.
      همین هفته‌ی پیش یکی از شبکه‌های تلویزیون فیلم خانم دات‌فایر را نمایش داد که برای چندمین بار با بچه‌ها دیدم و به این فکر کردم که چرا باید رابین ویلیامز ….
      بگذریم…
      سپاسگزارم که نظرتان را نوشتید. امیدوارم به فردایی روشن‌، شاد و آرام که در آن همه‌ی معلمها، بدون استثنا، در کلاس درس، مهر و محبت، یاد می‌دهند.
      یاد شعر ” نکاه معلم” مجتبی کاشانی افتادم:
      در مجالی که برایم باقیست
      باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
      که در آن همواره اول صبح
      به زبانی ساده
      مهر تدریس کنند،

  3. درود بر شما استاد عزیز
    در خصوص این متن کاملا درست است .
    من بعضی از موارد مهم در بازرسی رو بر اساس خاطره و داستانی که اتفاق افتاده در حافظه نگه میدارم و همینجوری هم به کسی منتقل میکنم .
    تکنیک های کد نویسی هم خوبه منم استفاده میکنم .

خواندن بعدی

سایدبار کناری

کامران خداپرستی

این روزها، نوشتن از علم و مهندسی مواد، در اینجا، یعنی سایت شخصی‌ام، لذت‌بخش‌ترین کار من است.

لینکدین تنها حضور من در شبکه های اجتماعی است!